فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲
همی برد هر سو برانوش را
بدو داشتی در سخن گوش را
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۹۷ - سخن گفتن فرامرز با رای هندی و پاسخ یافتن
فرستادم اول کیانوش را
خردمند و بیدار و خاموش را
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۰ - رسیدن شهریار به بیشه نهم و رزم او با سگسار گوید
به چنگال بدرید پهلوش را
بگشت آن چنان دیو باتوش را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار
بفرمود تا طوطیانوش را
کشند و برند از تنش هوش را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۵ - اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو
چو از هوشمندان ستد هوش را
دیگر گونه زد رود خاموش را
عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
نه ز گربه بیم بود آن موش را
نه بموش آهنگ آن مغشوش را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۴ - خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست
صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳ - بقیهٔ قصهٔ متعرضان پیلبچگان
آب و روغن نیست مر روپوش را
راه حیلت نیست عقل و هوش را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳ - بقیهٔ قصهٔ متعرضان پیلبچگان
بنگر اکنون زنده اطلسپوش را
هیچ اطلس دست گیرد هوش را؟
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را
ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن
نقل حضور صوفی پشمینه پوش را
جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام
[...]
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۵۴ - آمدن قمررخ دختر سهیل قلعهدار به بندخانه و سام را خلاصی دادن
گره کرده شام سحرپوش را
نهان کرده در شب بناگوش را
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۱ - نامه نوشتن سام به فغفور چین
بدو دادهام من پرینوش را
ربوده پرینوش ازو هوش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
پردهدارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را
از دبستان برمیاور طفلِ بازیگوش را
مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را میخورد
خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
بر جگر تا خوردهام نیشِ خمارِ نوش را
میکنم با درد سودا بادهٔ سرجوش را
مُهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)
زخمِ دندانِ پشیمانی لبِ خاموش را
چون صدف هر کس به غورِ بحرِ خاموشی رسید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
یا رب انصافی بده آن خطِ بازیگوش را
کارِ من با سروبالایی است کز بس سرکشی
میشمارد حلقهٔ بیرونِ در، آغوش را
از جهانِ بیخودی پایِ تزلزل کوته است
[...]