گنجور

 
صائب تبریزی

پرده‌دارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را

از دبستان بر‌میاور طفلِ بازیگوش را

مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را می‌خورد

خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را

نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست

خشتِ خُم می‌نوشد اول، بادهٔ سرجوش را

باغبان گل را کند سیراب از بهرِ گلاب

ساقی از می بهر‌بردن می‌فزاید هوش را

جز پشیمانی سخن‌چینی ندارد حاصلی

حلقهٔ بیرونِ در کُن در مجالس گوش را

مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است

دور‌باش! نیش در دنبال باشد نوش را

این زمان در زیرِ بارِ کوهِ منت می‌روم

من که می‌دزدیدم از دستِ نوازش دوش را

گِردِ آن چاهِ زنخدان در زمانِ خط مگرد

بیشتر باشد خطر از چاه ها خس‌پوش را

بر سرِ بی مغز، صائب کسوتِ پشمین منه

از سرِ خوانِ تهی بردار این سرپوش را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را

می کنم با درد سودا باده سرجوش را

مهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)

زخم دندان پشیمانی لب خاموش را

چون صدف هر کس به غور بحر خاموشی رسید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را

نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را

هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی

از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را

بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن

[...]

قصاب کاشانی

تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را

در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را

روز اول کرد ما را چشم مست او خراب

باده‌پیمایی نشاید ساقی مدهوش را

تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه