گنجور

 
صائب تبریزی

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟

یا رب انصافی بده آن خطِ بازیگوش را

کارِ من با سرو‌بالایی است کز بس سرکشی

می‌شمارد حلقهٔ بیرونِ در، آغوش را

از جهانِ بی‌خودی پایِ تزلزل کوته است

نیست پروای قیامت عاشقِ مدهوش را

زیرِ گردونِ سبک‌جولان چه عاجز مانده‌ای؟

می‌توان برداشتن از جوشی این سرپوش را

روزگاری شد ز جوشِ گفتگو افتاده‌ام

کیست صائب تا به حرف آرد منِ خاموش را؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را

از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را

مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد

خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را

نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را

نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را

هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی

از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را

بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن

[...]

قصاب کاشانی

تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را

در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را

روز اول کرد ما را چشم مست او خراب

باده‌پیمایی نشاید ساقی مدهوش را

تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه