رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ
با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی
داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۳۶ - در هجو شعراء بد گوید
در ربودن بسان گربهٔ شوخ
خانه چون موش ساخته ز کلوخ
عطار » مصیبت نامه » بخش نوزدهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
چون تو نه اینی نه آن هستی کلوخ
قلبت از سنگ است ای بیشرم شوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸ - التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن
با زبان حال میگفت ای شیوخ
رحمتی که سوختم زین خام شوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
روبها پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبود دُم چه سود ای چشمشوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشتهای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت
مستحق شرح را سنگ و کلوخ
ناطقی گردد مشرح با رسوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی
سنگ باشد سخترو و چشمشوخ
او نترسد از جهان پر کلوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۲ - وحی کردن حق به موسی علیهالسلام کی ای موسی من کی خالقم تعالی ترا دوست میدارم
غیر من پیشت چون سنگست و کلوخ
گر صبی و گر جوان و گر شیوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۶ - حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراستهٔ عمید خراسان را دید و بر اسبان تازی و قباهای زربفت و کلاهای مغرق و غیر آن پرسید کی اینها کدام امیرانند و چه شاهانند گفت او را کی اینها امیران نیستند اینها غلامان عمید خراسانند روی به آسمان کرد کی ای خدا غلام پروردن از عمید بیاموز آنجا مستوفی را عمید گویند
هست تعلیم خسان ای چشمشوخ
همچو نقش خرد کردن بر کلوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۸ - مجرم دانستن ایاز خود را درین شفاعتگری و عذر این جرم خواستن و در آن عذرگویی خود را مجرم دانستن و این شکستگی از شناخت و عظمت شاه خیزد کی أَنا أَعْلَمُکُمْ بِاللَّهِ وَ أَخْشیکُمْ لِللَّهِ وَ قالَ اللهُ تَعالی إِنَّما یَخْشَی اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ
عقل لرزان از اجل وان عشق شوخ
سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیهالسلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام
گفت عقل هر که را نبود رسوخ
پیش عاقل او چو سنگست و کلوخ
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ
شد فنا هستش مخوان ای چشمشوخ
در چنین جو خشک کی ماند کلوخ
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » مثنویات » شمارهٔ ۳
بجز شر نشاید ز شیطان شوخ
که نفرین بر او باد و سنگ و کلوخ
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش چهارم - قسمت دوم
سنگ باشد سخت روی و چشم شوخ
می نترسد از جهانی پرکلوخ
حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۹ - تمثیل
گرگ از سرِ وقت، گفت کای شوخ
بیداد منت مباد منسوخ
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۸ - در شهادت عابس بن شبیب شاکری
بر تن استم بارش سنگ وکلوخ
همچو گل از دست یاری شنگ و شوخ
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
یغمای نگاه بین که آن دلبر شوخ
چیزی نگذاشت دیگر از بهر شیوخ
عقل و دل و دین به جمله شد غارت
علم و عمل از اشاره شد منسوخ
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
عشق من دلسوخته و حسن تو شوخ
شد باعث حیرانی صبیان و شیوخ
من ساختهام قصه مجنون متروک
تو کردهای افسانه لیلی منسوخ