همیشه دلم در غم مهر اوست

شب و روزم اندیشهٔ چهر اوست

که ما را دل و جان پر از مهر اوست

همه آرزو دیدن چهر اوست

سپهر برین بستهٔ چهر اوست

جهان را همه رغبت مهر اوست

کنون ورقه گر بستهٔ مهر اوست

نیاید،‌ که نه در خور چهر اوست

دل هر شهی بسته مهر اوست

بر ایوان‌ها پیکر چهر اوست

خاقانیا قبول و رد از کردگار دان

زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست

دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست

مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست

هر حکم را که دوست کند دوستدار باش

[...]

سجدهٔ جمله ملایک بهر اوست

چونکه آدم قطره‌ای از نهر اوست

شادی روحانیان از مهر اوست

گریهٔ کروبیان از قهر اوست

ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست

ور به صلح و عذر عکس مهر اوست

خاصه نظم این کتاب از بهر اوست

مظهر آیات لطف و قهر اوست

غافل از جمعیتی کز بهر اوست

شاه با دزدان نهان در شهر اوست

آن صفاتی را که خاص از بهر اوست

گر دهی نسبت به غیر، از قهر اوست

‎کرد یقین کاین همه از بهرِ اوست

‎جان جوان در خطر از مِهرِ اوست