عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
هر آنگاهی که در تو من نماند
دوی در راه جان و تن نماند
عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
در آن ساعت که ما و من نماند
چراغ عمر را روغن نماند
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۷ - جواب دادن منصور شبلی را
در آن لحظه که جان درتن نماند
نماند ما و من جز من نماند
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۲ - در صفت جان و اثبات توحید کل فرماید
یکی باشد حجاب تن نماند
در آن دیدار ما و من نماند
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۱ - در صفت وصل و دریافتن راز کل بهر نوع فرماید
خوشا آن دم که جان و تن نماند
بجز حق هیچ ما و من نماند
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - فی معراج النبی صلی الله علیه و اله و سلم
لاجرم یک سوزنش دشمن نماند
همچو عیسی بستهٔ سوزن نماند
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
از هجوم خط دلی باطره پرفن نماند
مور چندان شد که آخر دانه در خرمن نماند
مرغ گیرائی ز دام زلف او پرواز کرد
ناوک اندازی آن مژگان صیدافکن نماند
بخیه بر زخم دل ما تنگ می گیرد بسی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۶
چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند
شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل
که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند
ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۸
آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
گلگونه در بساط سهیل یمن نماند
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
چو تو در بر من آئی اثری ز من نماند
چو جدا شوی ز جانم رمقی بتن نماند
سخن از دلم برآید بزبان که با تو گویم
چو نظر کنم بسویت بزبان سخن نماند
بوطن چو بیتو باشم بودم هوای غربت
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند
جز گریبانی و دامانی، چو گل از من نماند
چون خرامیدی بگلشن،سرو بر جا ماند خشک
تا تو رفتی، رنگ در روی گل و گلشن نماند
از وجودم گر اثر نگذاشت درد عشق دوست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
با من ز عرضحال زبان در دهان نماند
اکنون ز حال خویش چگویم سخن نماند
گوهر ز بحر و لعل ز کان شکوه می کنند
آسوده خاطری به کسی در وطن نماند
با کهربا رجوع کنند اهل روزگار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
آمد خزان نسیم گل و یاسمن نماند
باد بهار رفت و هوای چمن نماند
تاراج کرد باد خزان اهل باغ را
در غنچه رنگ و در بر گل پیرهن نماند
بیرون شدم ز بیضه و گشتم اسیر غم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
کم نیست صحبت دلگر مرد، زن نماند
آیینه خانهای هست، گر انجمن نماند
گر حسرت هوسکیش بازآید از فضولی
کلفت کراست هر چند گل در چمن نماند
افسون کاهش اینجا تاب و تب نفسهاست
[...]