چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند
شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل
که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند
ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا
به چه خلوت آورم رو که به انجمن نماند
ز نشان ونام بگذر به امید بازگشتن
که عقیق نامجو را هوس یمن نماند
چو قلم ازان ز خجلت سرخودبه زیر دارم
که ز من به جای چیزی به جز از سخن نماند
همه شب در انتظارم که چو شمع صبحگاهی
نفسی بر آرم از دل که نفس به من نماند
نگذاشت جان روشن اثری ز جسم صائب
که زشمع هیچ بر جا ز گداختن نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مفهوم اتحاد معنوی و رهایی از قید و بندهای جسمی میپردازد. شاعر به آرزوی درک حقیقت و رسیدن به مرحلهای از وجود اشاره میکند که در آن اثری از بدن و حجابهای دنیوی نباشد. او حسرت رسیدن به حالتی را دارد که در آن تنها جوهره وجودی باقی بماند و آثار مادی و دنیوی فراموش شوند. شاعر همچنین به بیمعنایی کلمات و غوغاهای دنیوی اشاره میکند و از غفلتی که در عالم وجود دارد، گلایه میکند. او به یادآوری نامهای ظاهری و بیفایده پرداخته و امید به بازگشت به حقیقت را در دل دارد. در نهایت، او به انتظار نشسته تا روزی نفس حقیقی را درک کند و از قید جسم رهایی یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که هیچ مانعی از جمله جسم و تن وجود نداشته باشد، اتحاد و همبستگی بسیار زیبا و خوشایند است، زیرا در آن لحظه من به حالت حقیقی خود نزدیک میشوم و دیگر هیچ نشانهای از وجود خود باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: شخصی به شدت تحت تأثیر و وابسته به وجود یک انسان سادهدل و ناآگاه است. او نمیداند که از عشق و جذبهای که در دلش احساس میکند، چیزی باقی نخواهد ماند، مانند شمعی که نورش به زودی خاموش میشود و چیزی از آن باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: از حرفهای بیمحتوا و شلوغیهای دنیا خستهام و نمیدانم چگونه به جایی آرام بروم، چون در جمع هیچ خبری از خلوت و آرامش نیست.
هوش مصنوعی: از نشانهها و نامها عبور کن و به امید بازگشتن بمان، چرا که عقیق جویا دیگر به یاد یمن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که از خجالت، قلم را به زیر میزنم، احساس میکنم که هیچ چیزی از من باقی نمیماند جز کلمات.
هوش مصنوعی: هر شب منتظر هستم که مانند شمعی در صبح، نفسی از دل برآورم، زیرا دیگر نفسی برای من نمانده است.
هوش مصنوعی: روح پاک و روشن صائب نتوانست اثری از جسمش برجا بگذارد، چون هیچ نشانهای از سوختن شمع باقی نمیماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو تو در بر من آئی اثری ز من نماند
چو جدا شوی ز جانم رمقی بتن نماند
سخن از دلم برآید بزبان که با تو گویم
چو نظر کنم بسویت بزبان سخن نماند
بوطن چو بیتو باشم بودم هوای غربت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.