بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند
جز گریبانی و دامانی، چو گل از من نماند
چون خرامیدی بگلشن،سرو بر جا ماند خشک
تا تو رفتی، رنگ در روی گل و گلشن نماند
از وجودم گر اثر نگذاشت درد عشق دوست
بالم از شادی، که در عالم مرا دشمن نماند
نی همین از آهم آتش در دل خارا فتاد
بسکه بر من سوخت، آتش در دل آهن نماند
چشم بگشا ای خور تابان بحالم یک نظر
زآنکه از دود دل من، چشم در روزن نماند
مد کلک من نیامد سینه چاکی را بکار
یادگار بخیه یی زین رشته و سوزن نماند
تا نیفتد در میان وارثان، واعظ نزاع
رفتم و مالی به غیر از حرف چند از من نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از هجوم خط دلی باطره پرفن نماند
مور چندان شد که آخر دانه در خرمن نماند
مرغ گیرائی ز دام زلف او پرواز کرد
ناوک اندازی آن مژگان صیدافکن نماند
بخیه بر زخم دل ما تنگ می گیرد بسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.