گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - صفت کودک جعبه زن

 

روز کوریش هیچ کم نشود

نشد او نیکبخت وهم نشود

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵

 

ترسم که دل از وصل تو خرم نشود

تا کار تو چون زلف تو درهم نشود

با من به وفا عهد تو محکم نشود

تا باد نکویی ز سرت کم نشود

سنایی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۶

 

عاقل آن است که سخرهٔ غم نشود

هر دم زغم بیهده درهم نشود

زیرا عرضی است غم که در مدت عمر

هر چند کزو بیش خوری کم نشود

اوحدالدین کرمانی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

بایزیدی و جنیدیش بباید تجرید

ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود

آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵

 

گر خردمند از اوباش جفایی بیند

تا دل خویش نیازارد و درهم نشود

سنگ بی‌قیمت اگر کاسهٔ زرین بشکست

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۱

 

گر هنرمند از اوباش جفایی بیند

تا دلِ خویش نیازارد و در هم نشود

سنگِ بد گوهر اگر کاسه‌ زرّین بشکست

قیمتِ سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

مرد تا روی نیارد ز دو عالم به خدای

مصطفی وار گزین همه عالم نشود

قلعه دین نکنی بی مدد دلها فتح

[...]

کمال خجندی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

یارب دل کس جز از تو خرم نشود

بی لطف تو کار خلق عالم نشود

گر نقد مراد هر دو عالم بخشی

هیچت ز خزانه کرم کم نشود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

تا پیر و معلم از تو خرم نشود

کار تو قبول خلق عالم نشود

بشناس حق پیر که بی علم و ادب

گر شخص فرشته باشد آدم نشود

اهلی شیرازی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

از گریه اگر چه یار همدم نشود

آن نیست کزو سوز دلی کم نشود

از گریه ابر خار خشک اندر باغ

ز آتش برهد اگرچه خرّم نشود

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۵

 

دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود

بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود

نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام

راز ما اخگر پیراهن محرم نشود

بیشتر شد ز می ناب مرا تنگی دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸۲

 

اسیر عشق تو دلتنگ از الم نشود

حجاب خنده این کبک کوه غم نشود

کجا به درهم ودینار می شود معمور

به درد وداغ تو هر دل که محتشم نشود

ز حرف مردم عالم کشیده دار انگشت

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

پاکیزه‌سرشت عاجز غم نشود

کار هنر از عارضه در هم نشود

هرچند شود آب، کم از جوشیدن

از جوشش بحر آب گهر کم نشود

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

بدگهر، نیک بدینار و بدرهم نشود

ما راز داشتن گنج زر، آدم نشود

خرج بازار جزا، نقد غمی میخواهد

سعی کن پرده دل، کیسه درهم نشود

مردمی تا نبود، کس نشود از مردم

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

از شکستن دل ما رام تظلم نشود

هر چه خواهد بشود صید ترحم نشود

من و آن همت سرشار که گر خاک خورد

تشنه خون دل مرده مردم نشود

سر انصاف سلامت که جگر گوشه ماست

[...]

اسیر شهرستانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

باید که دلت ز غصه در هم نشود

از رفتن زر دستخوش غم نشود

این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست

غم نیست که هر چند خوری کم نشود

غالب دهلوی
 

قاآنی » مسمطات » در مدح و ستایش اختر شهریاری و صدف گوهر تاجداری سترکبری و مهدعلیا مام خجستهٔ شهریار کامگارناصرالدین شاه قاجار ادام‌الله اقباله گوید

 

دمن ز خندهٔ لبت عقیق‌زا، یمن شود

یمن ز سبزهٔ خطت به خرمی چمن شود

چمن ز جلوهٔ رخت پر از گل و سمن شود

سمن چو بنگرد رخت به جان و دل شمن شود

قاآنی
 
 
۱
۲