گنجور

 
 
 
سنایی

ترسم که دل از وصل تو خرم نشود

تا کار تو چون زلف تو درهم نشود

با من به وفا عهد تو محکم نشود

تا باد نکویی ز سرت کم نشود

اوحدالدین کرمانی

عاقل آن است که سخرهٔ غم نشود

هر دم زغم بیهده درهم نشود

زیرا عرضی است غم که در مدت عمر

هر چند کزو بیش خوری کم نشود

اهلی شیرازی

تا پیر و معلم از تو خرم نشود

کار تو قبول خلق عالم نشود

بشناس حق پیر که بی علم و ادب

گر شخص فرشته باشد آدم نشود

قدسی مشهدی

پاکیزه‌سرشت عاجز غم نشود

کار هنر از عارضه در هم نشود

هرچند شود آب، کم از جوشیدن

از جوشش بحر آب گهر کم نشود

ابوالحسن فراهانی

از گریه اگر چه یار همدم نشود

آن نیست کزو سوز دلی کم نشود

از گریه ابر خار خشک اندر باغ

ز آتش برهد اگرچه خرّم نشود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه