سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۵
با سینهٔ این و آن چه گویی غم خویش
از دیدهٔ این و آن چه جویی نم خویش
بر ساز تو عالمی ز بیش و کم خویش
آنگاه بزی به ناز در عالم خویش
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸
خواهم که کنون با تو بگویم غم خویش
در پرتو نور تو بگیرم کم خویش
گر درد مرا نمیکنی مرهم تو
باری بکن ای پسر مرا محرم خویش
عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۵
گر عقل تو کامل است کم خور غم خویش
هرکس را عالمی و تو عالم خویش
کس ماتم تو، چنانکه باید، نکند
بر خود بگری و خود بکن ماتم خویش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۵
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۴
شمع آمد و گفت: چون گرفتم کم خویش
باری بکنم به کام دل ماتمِ خویش
ای کاش سرم میببریدی هر دم
تا بر زانو نهادمی در غمِ خویش
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۲) گفتار مرد خدای پرست
چو کس را مینبینم همدم خویش
در آنجا می فرو گویم غم خویش
عطار » بلبل نامه » بخش ۲۷ - مجادلهٔ بلبل با باز که از غرور و پندار کاری بر نیاید جز به خدمت پیر
فروماندی چو کوران درغم خویش
نمیبینی فضای عالم خویش
عطار » اسرارنامه » بخش هفدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمیدانی بهای یک دم خویش
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمیدانی بهای یک دم خویش
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مرا بیدار کردی از دم خویش
مرا بنهادهٔ کل مرهم خویش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۷ - در قبول نمودن نصیحت و بیان ادیان و ملل مختلفۀ مخترعان و توضیح دین هدی که طریقۀ آل مصطفی و مرتضی است
تا بکی همچون کشف در تخم خویش
محو باشی و نیابی کام خویش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۳۸
ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خود باش به هر درد دلی محرم خویش
تنها بنشین و خود همی خور غم خویش
ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۴
ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خودباش بهر درد دلی محرم خویش
تنها بنشین و خود همی خور غم خویش
ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
من ز عشق تو رستم از غم خویش
ور بمیرم گرفته ام کم خویش
در درون خراب من بنگر
لمن الملک بشنو از غم خویش
زیر ابروت ماه رخسارت
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
نهادی در میان با او غم خویش
زدی بر نیل دلق ماتم خویش
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۵ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را و سوگند دادن به خویشتنداری
بباید خوردنت اکنون غم خویش
نباید دادن از کف خاتم خویش
وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ دوست
مردم از غم ، چه کنم، پیش که گویم غم خویش
همه دارند ترا ماتم و من ماتم خویش
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست
بفکر قلعه های محکم خویش
چو افتادی گرفتی ماتم خویش
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۹ - ابایزید بسطامی قُدِّسَ سِرُّه
کو سوختهای که سازمش همدم خویش
یا دل شدهای که یابمش محرم خویش
پس هر دو به کنج خلوتی بنشینیم
من ماتم خویش دارم او ماتم خویش
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۹ - ابایزید بسطامی قُدِّسَ سِرُّه
کو سوختهای که سازمش همدم خویش
یا دل شدهای که یابمش محرم خویش