هر که در راه عشق صادق نیست

جز مُرایی و جز منافق نیست

آنکه در راهِ عشق خاموش است

نکته‌گوی است اگر چه ناطق نیست

نکتهٔ مرد فکرت است و نظر

[...]

تا ز باطل بنگذری حق نیست

که از این نیمه حق مطلق نیست

آنکه جز ابله و منافق نیست

شرم مخلوق و ترس خالق نیست

عقل جز خواجهٔ محقق نیست

عقل صوفیچهٔ مبقبق نیست

بندهٔ چرخ بندهٔ حق نیست

مر ورا نام مرد مطلق نیست

مرکبش چون جز از پی حق نیست

اشهب و ادهم است ابلق نیست

کز تو چون درگذشت رونق نیست

در قدح صافی مروّق نیست

ای صبح به جز نام تو را صادق نیست

زیرا که دلت چون دلِ من عاشق نیست

چون تو ز خورشید پشت گرم میداری

با خنده دم سرد بهم لایق نیست

هر که در راه عشق صادق نیست

جز مرایی و جز منافق نیست

در عشق تو یک کار مرا ساز و نسق نیست

خون میخورم از غصه و سامان نطق نیست

آمد بفذلک ز غمت دفتر عمرم

گر ما بقئی هست به جز یک دو ورق نیست

چشمم مه رخسار تو را باز مبیناد

[...]

گفتی که دلت بر تن و جان مشفق نیست

در دعوی عشق نیز هم صادق نیست

دل نیست مرا ولی ز جان بیزارم

گر بر تو به صد هزار دل عاشق نیست

گفت مفتی جواب مطلق نیست

گر بگویند مطلقش حق نیست

بدین معنی کسی را بر تو دق نیست

که صاحب مذهب اینجا غیر حق نیست

مرا زین هر دو جز اظهار حق نیست

بدان اظهار حق جز این نسق نیست

که عالم خالی از مردان حق نیست

درین معنی کسی را بر تو دق نیست

هر که در راه عشق صادق نیست

مطلع بر چنین دقایق نیست

آدمی برگرفت امانت عشق

آدمی نیست هر که عاشق نیست

دم مزن جز بعشق یار ای دل

[...]

از گدا عشق شاه لایق نیست

بلکه او مدعی‌ست، عاشق نیست

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست

که صبح نیز در این روزگار صادق نیست

دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل

هوای کشور آسودگی موافق نیست

همیشه سیلی جورم نواخت بر رخ دل

[...]

آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست

ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست

حق باطل نیز هست و باطل حق نیست

آن ذات بجز مصدر هر مشتق نیست

آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست

ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست