گنجور

 
جویای تبریزی

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست

که صبح نیز در این روزگار صادق نیست

دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل

هوای کشور آسودگی موافق نیست

همیشه سیلی جورم نواخت بر رخ دل

فغان که آن صنم دل نواز مشفق نیست

فغان اهل محبت ز درد بی دردی است

بنالد آنکه ز بیداد عشق، عاشق نیست

ز زلف وعدهٔ تاری نموده ای دوشم

خلاف عهد سر مویی از تو لایق نیست

فروغ صدق ز سیمای او مجو جویا

چو شمع آنکه زبان با دلش موافق نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode