گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز. دیوانه‌ای است مجذوب و فرزانه‌ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک. شیوه‌اش مخموری و مشربش منصوری. نامش سعیدا و از زمرهٔ سعد. از طایفهٔ عرفا و از فرقهٔ شهدا. نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب. ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب. از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده، بر طریقهٔ طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده. صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألّهین قدّس سرّه خوانده. غرض، بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده. اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد. پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می‌زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید. در تِلْوِ این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود. چون با سرمد سابقهٔ عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد. قاضی، عریانی سرمد را بهانه کرده، گفت: ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال، مکشوف العورة بودن از چه راه است. سرمد چون مقصود وی را می‌دانست. گفت: شیطان قوی است. قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهةً گفته:

خوش بالایی کرده چنین پست مرا

چشمی به دو جام برده از دست مرا

او در بغل من است و من در طلبش

دزد عجبی برهنه کرده است مرا

قاضی به خدمت سلطان سعایت کرده او را احضار نمودند. چندان که تکلیف پوشیدن لباس کردند. جواب‌های لاابالیانه شنودند. بالاخره به حجت شرعی فتوی به قتلش نوشتند. گویند آن کافِر جرم عریانی و منصور ثانی کلمهٔ طیّبهٔ تهلیل را زیاده از لا اله نمی‌گفت. چون این حرف به سلطان رسید در روز قتلش به علماء و فضلا فرمود که شخص از عریانی مستحق قتل نمی‌شود تکلیف خواندن کلمه به او نمایید. علماء تکلیف کردند. وی إلّا اللّه گفت. گفتند نفی و اثبات هر دو بگو. گفت من هنوز در نفی مستغرقم و به مرتبهٔ اثبات نرسیده‌ام. چرا دروغ بگویم همین معنی برهان کفر او شد و فتوی دادند. شاه اسداللّه علیه الرحمه از فقرا و رفقای او بود. گوید به وی رسیدم. گفتم ملبس شو و لااله الا اللّه تمام گوی تا خلاصی یابی. بر من نظری کرده هیچ نگفت و این بیت را خواند:

من از سر نو جلوه دهم دار و رسن را

عمریست که آوازهٔ منصور کهن شد

غرض، وی را از دربار به سوی مقتل بردند. گویند در آن وقت ازدحام عوام به مرتبه‌ای بود که به دشواری از میان آنها عبور می‌نمود. از دربار سلطان تا حوالی مسجد جامع که مدفن اوست بیست و چهار بدیهةً گفته. بی قلق و اضطراب می‌رفت، به هر کس کشتن او را تکلیف کردند قبول نکرد. آخر کناسی بدان امر مبادرت نمود. سرمد با کناس بعضی سخنان مجنونانه و مجذوبانه گفت و کناس گردن او را زد. گویند سرش بعد از افتاده سه مرتبه الا اللّه گفت ونفی‌اش به اثبات رسید. مزارش زیارتگاه است و یک بیت و چند رباعی‌اش نوشته شد:

بیت

همچو دورافتاده‌ای کآخر رسد بر یار خود

دست تا در گردن من کرد تیغش خون گریست

رباعیات

آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست

ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست

حق باطل نیز هست و باطل حق نیست

آن ذات بجز مصدر هر مشتق نیست

٭٭٭

سرمد که ز جام عشق مستش کردند

خواندند سرافرازش و پستش کردند

می‌خواست خداپرستی و هشیاری

مستش کردند و بت پرستش کردند

٭٭٭

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

لاغر صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی زکشتن مگریز

مردار بود هر آنکه او را نکشند

٭٭٭

سرمد غمِ عشق بوالهوس را ندهند

سوزِ دلِ پروانه مگس را ندهند

عمری باید که یار آید به کنار

این دولتِ سرمد همه کس را ندهند

٭٭٭

آنکس که ترا تاج جهانبانی داد

ما را همه اسباب پریشانی داد

پوشید لباس هر که را عیبی دید

بی عیبان را لباسِ عریانی داد

٭٭٭

سرمد اگرش وفاست خود می‌آید

ور آمدنش رواست خود می‌آید

بیهوده چرا در طلبش می‌گردی

بنشین که اگر خداست خود می‌آید

٭٭٭

سرمد چه طلسم را که دروا کردم

در شام دریچهٔ سحر واکردم

هرچند که خواب را ز سر واکردم

دیدم همه خواب تا نظر واکردم

٭٭٭

سرمد جسمی است جانش در دست کسی

تیری است ولی کمانش در دست کسی

می‌خواست که مرغ گشته بر بام جهد

گاوی شد و ریسمانش در دست کسی