مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰
اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم
برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم
اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم
گر افتادهست او از خود نیفتادهست از دستم
جهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۷
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علتها در شنقصه پیوستم
گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۹
زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم
دریاب مرا ساقی والله که چنینستم
ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم
بشکست مرا دامت بشکستم من جامت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۰
بستان قدح از دستم ای مست که من مستم
کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم
هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی
همرنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم
هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
که خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
یا رب توبه چرا شکستم
وز لقمه دهان چرا نبستم
گر وسوسه کرد گرد پیچم
در پیچش او چرا نشستم
آخر دیدم به عقل موضع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۴
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم
ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان
دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم
قدحی بود به دستم بفکندم بشکستم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۵
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان
که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم
چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم
خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۷
گر جان منکرانت شد خصم جان مستم
اندر جواب ایشان خوبی تو بسستم
در دفع آن خیالش وز بهر گوشمالش
بنمایمش جمالت از دور من برستم
گوید که نیست جوهر وز منش نیست باور
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴۲
المنةالله که به تو پیوستم
وز سلسلهٔ بند فراقت رستم
من بادهٔ نیستی چنان خوردستم
کز روز ازل تا بابد سرمستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶۸
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم
هر پیمانی که بیتو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷۲
بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم
از چنبرهٔ زمانه بیرون جستم
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷۹
بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام میکردستم
چون جان و دلم همی نمیپیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹۸
تا ظن نبری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
من شربت عشق تو چنان خوردستم
کز روز ازل تا با بد سرمستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۷
میپنداری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نهم
از خویش حذر کردم، وز دور قمر جستم
بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۰ - جواب گفتن مؤمن سُنّی، کافر جبری را و در اثبات اختیار بنده دلیل گفتن سنّت راهی باشد کوفتهٔ اقدام انبیا علیهمالسلام بر یمین آن راه بیابان جبر کی خود را اختیار نبیند و امر و نهی را منکر شود و تاویل کند و از منکر شدن امر و نهی لازم آید انکار بهشت کی جزای مطیعان امرست و دوزخ جزای مخالفان امر و دیگر نگویم به چه انجامد کی العاقل تکفیه الاشاره و بر یسار آن راه بیابان قدرست کی قدرت خالق را مغلوب قدرت خلق داند و از آن آن فسادها زاید کی آن مغ جبری بر میشمرد
اختیاری هست در ظلم و ستم
من ازین شیطان و نفس این خواستم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
[...]