زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم
دریاب مرا ساقی والله که چنینستم
ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم
بشکست مرا دامت بشکستم من جامت
مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم
ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان
گویی که نه ای محرم هستم به خدا هستم
پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین
بنشین که چنین وقتی در خواب همیجستم
جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را
مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم
والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم
تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم
خواهم که ز باد می آتش بفروزانی
خواهم که ز آب خود چون خاک کنی پستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی احساس شوق و اشتیاق به میخانه و ساقی است. شاعر با شور و حال از می و مستی حرف میزند و از ساقی میخواهد که به حال و روز او توجه کند. او از شکست دل و دستانش سخن میگوید و میگوید که مستی او و ساقی او را در هم شکسته است. شاعر همچنین از ساقی میخواهد که او را در این لحظة خاص یاری کند و با او دمی بنشیند. او نمیخواهد از یاد ساقی و می دست بکشد و در آرزوی شعلهور شدن عشق و شوقش است. بهطور کلی، این شعر بیانگر عمق احساسات عاشقانه و حالتی سرشار از وابستگی به می و عشق است.
هوش مصنوعی: از آن می که بوی او مرا دیوانه کرده و سرمست کرده است، ای ساقی، مرا دریاب؛ قسم به خدا که من این چنین هستم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به حال و روز من نگاه کن که چگونه در مسیر عشق و شوق، شکست خوردهام. تو که از دست من دور شدهای، دریاب که من هنوز از آن دست، محبت و عشق میطلبم.
هوش مصنوعی: دامت مرا درهم شکست و من نیز جام تو را شکستم. مستی تو و مستی من، هر دو ما را به درهمی کشاند و ما را از همدیگر جدا کرد.
هوش مصنوعی: ای جان و دل، ای مستان، به سخنان من گوش کن. گویی که در اینجا کسی نیست که به این خوبیها آگاه باشد، اما من به خدا ایمان دارم و از رازها باخبرم.
هوش مصنوعی: بنشین و به من نزدیک شو، چرا که در این لحظات دلخواهم، حتی در خواب هم در جستجوی تو بودهام.
هوش مصنوعی: عزیز من، جان و روح تو را در مورد ما به خطر نینداز و از امروز این موضوع را به راه نینداز که فردا شاید من این خواسته را انجام دهم و به تو بفرستم.
هوش مصنوعی: قسم به خدا که از تو دست نمیکشم، چرا که نمیخواهم به دروغ بگویم که از درد و شورش دل جدا شدهام.
هوش مصنوعی: میخواهم که با وزش باد، آتش را شعلهور کنی و همچنین میخواهم که با آب، مرا به خاک تبدیل کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گفتم که: مگر جستم، وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم، کز یاد لبش مستم
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علتها در شنقصه پیوستم
گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما
[...]
گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم
من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم
ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی
[...]
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم
ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت
کز دردسر مستی از یمن تو وارستم
در عشق سرافرازی بردار توان کردن
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.