گنجور

 
مولانا

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم

دریاب مرا ساقی والله که چنینستم

ای ساقی مست من بنگر به شکست من

ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم

بشکست مرا دامت بشکستم من جامت

مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم

ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان

گویی که نه ای محرم هستم به خدا هستم

پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین

بنشین که چنین وقتی در خواب همی‌جستم

جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را

مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم

والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم

تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم

خواهم که ز باد می آتش بفروزانی

خواهم که ز آب خود چون خاک کنی پستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۴۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

گفتم که: مگر جستم، وز دام بلا رستم

دل در پسری بستم، کز یاد لبش مستم

مولانا

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی

با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم

ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم

گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی

[...]

اهلی شیرازی

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت

کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه