گنجور

 
مولانا

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم

هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی

همرنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم

هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم

هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

تا عشق تو بگرفتم سودای تو پذرفتم

با جنگ تو یکتاام با صلح تو همدستم

اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین

با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم

بی‌کار بود سازش سازش نبود نازش

گر جست غلط از من من مست برون جستم

مستی تو و مستی من بربسته به هم دامن

چون دسته و چون هاون دو هست و یکی هستم