گنجور

 
مولانا

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم

هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی

همرنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم

هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم

هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

تا عشق تو بگرفتم سودای تو پذرفتم

با جنگ تو یکتاام با صلح تو همدستم

اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین

با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم

بی‌کار بود سازش سازش نبود نازش

گر جست غلط از من من مست برون جستم

مستی تو و مستی من بربسته به هم دامن

چون دسته و چون هاون دو هست و یکی هستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

گفتم که: مگر جستم، وز دام بلا رستم

دل در پسری بستم، کز یاد لبش مستم

مولانا

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی

با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم

ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم

گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی

[...]

اهلی شیرازی

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت

کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه