گنجور

 
مولانا

گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم

گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم

با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم

اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم

خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی

اکنون بلند گردم کز جور کرد پستم

تا من بلند باشم پستم کند به داور

چون نیست کرد آنگه بازآورد به هستم

ای حلقه‌های زلفش پیچیده گرد حلقم

افغان ز چشم مستش کان مست کرد مستم

آمد خیال مستش مستانه حمله آورد

چندان بهانه کردم وز دست او نرستم

حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر

گفتا که نیست این جا یعنی بدان که هستم

گفتم که بنده آمد گفت این دم تو دام است

من کی شکار دامم من کی اسیر شستم

گفتم اگر بسوزی جان مرا سزایم

ای بت مرا بسوزان زیرا که بت پرستم

من خشک از آن شدستم تا خوش مرا بسوزی

چون تو مرا بسوزی از سوختن برستم

هر جا روی بیایم هر جا روم بیایی

در مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستم

ای آب زندگانی با تو کجاست مردن

در سایه تو بالله جستم ز مرگ جستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۶۸۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

گر جان منکرانت شد خصم جان مستم

اندر جواب ایشان خوبی تو بسستم

در دفع آن خیالش وز بهر گوشمالش

بنمایمش جمالت از دور من برستم

گوید که نیست جوهر وز منش نیست باور

[...]

قاسم انوار

دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم

دستان نمودم، اما از عربده نجستم

گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم

هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم

در عربده است عمری این عقل و عشق با هم

[...]

صائب تبریزی

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم

بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

ساقی و باده من از سینه جوش می زد

[...]

فروغی بسطامی

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم

کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم

از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان

هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم

خورشید عارض او چون ذره برده تابم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه