گنجور

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

سمنبر دلبری دارم که پیشه دلبری دارد

همیشه دل بر آن دارم‌ که از من دل‌بری دارد

پی لشکر گرفتم من ز بهر لشکری یاری

کسی گیرد پی لشکر که یاری لشکری دارد

به اصل از آدم‌ است‌ آن بت‌ چرا شد چون پری پنهان

[...]

امیر معزی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

تماشا می‌کنم از دور هرکسی دلبری دارد

چه تدبیر ای مسلمانان دل من کافری دارد

به خون من چرا کوشد سر زلفین خونخوارش

مگر زلفش نمی‌خواهد که چون من چاکری دارد

مرا گفتی گر از سنگی ترا غم نیست گرداند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۳

 

سمر گشتم نگاری را که دیدار پری دارد

نبوت را همی سازد نه کار سرسری دارد

محمد بن منور
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

سوار چابک من باز عزم لشکری دارد

دل من پار برد، امسال با جان داوری دارد

من اندر خاک میدانش لگدکوب ستم گشتم

هنوز آن شهسوار من سر جولانگری دارد

به هر لشکر که می آید ز من جان می برد، باری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هر کو بصری دارد با او نظری دارد

با او نظری دارد هر کو بصری دارد

آنکو خبری دارد در بیخبری کوشد

در بیخبری کوشد هر کو خبری دارد

شیرین شکری دارد آن خسرو بت رویان

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد

زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

برآتش دل آبی از دیده همی ریزم

تا باد هوای تو برمن گذری دارد

من در حرم عشقت همخانه هجرانم

[...]

سیف فرغانی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

نگار من همه آیین دلبری دارد

ولی زعاشق بیچاره دل بری دارد

لبش به بوسه گر اب حسات می بخشد

به غمزه شیوه ی جور و ستمگری دارد

چنانکه در رخ او آیت ید بیضاست

[...]

ابن حسام خوسفی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد

چون نرگس دلجویت با ما نظری دارد

از حالِ دل ریشم تیر تو خبردار است

ز آن روی که او گه گه زاین ره گذری دارد

گویند شکر ذوقی دارد به مذاق امّا

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۲

 

دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد

سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد

چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟

به قصد خون من هر موی در کف خنجری دارد

یکی صد می شود تخم کدورت در دل تنگم

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱

 

خیال خوش‌نگاهان باز با شوخی سری دارد

به خون من قیامت نرگسستان محضری دارد

من‌ و سودای ‌‌‌خوبان، زاهد و اندیشهٔ رضوان

در این‌حسرت‌سرا هرکس سری دارد، سری دارد

روا دارد چرا بر دختر رز ننگ رسوایی

[...]

بیدل دهلوی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلم، که شکوه ز بیداد دلبری دارد؛

ستمکشی است که یار ستمگری دارد

بآن درخت، زیان یا رب از خزان مرساد؛

که زیر سایه ی خود، مرغ بی پری دارد!

ز شوق، دل چو کبوتر طپد بسینه مگر

[...]

آذر بیگدلی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۶ - حسامی خوارزمی علیه الرّحمة

 

حسامی را ز شاهان مجازی نیست پروایی

چراکز بخیه‌های ژنده،او هم لشکری دارد

رضاقلی خان هدایت
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد

ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد

نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما

مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد

نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی

[...]

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

نالیدن مهجوران سوز دگری دارد

حرفی که ز دل خیزد بر دل اثری دارد

گویند نیارد زد کس با تو می‌گلگون

ممکن بود این‌ام ا خون جگری دارد

حال دل من میپرس از ناوک مژگانت

[...]

صغیر اصفهانی