گنجور

 
صغیر اصفهانی

نالیدن مهجوران سوز دگری دارد

حرفی که ز دل خیزد بر دل اثری دارد

گویند نیارد زد کس با تو می‌گلگون

ممکن بود این‌ام ا خون جگری دارد

حال دل من میپرس از ناوک مژگانت

چون می‌گذرد بروی از آن خبری دارد

هر جا که دلی باشد از عشق تو مینالد

این برق بهر خرمن گویی شرری دارد

عشق ارنه فسون سازد گوید که زلیخا را

یعقوب دل آزرده زیبا پسری دارد

پنهان نتوانم کرد این عشق و جنون دیگر

خواهد بظهور آرد هر کس هنری دارد

بنیاد غم و شادی بس دیر نمی پاید

هر صبح ز پی شامی هر شب سحری دارد

هین پیشه بد مگزین هان ریشهٔ بدمنشان

هر کرده مکافاتی هر کشته بری دارد

بایست صغیر انسان پوید ره حق ورنه

این جنبش حیوانی هر جانوری دارد

 
 
 
خواجوی کرمانی

هر کو بصری دارد با او نظری دارد

با او نظری دارد هر کو بصری دارد

آنکو خبری دارد در بیخبری کوشد

در بیخبری کوشد هر کو خبری دارد

شیرین شکری دارد آن خسرو بت رویان

[...]

سیف فرغانی

در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد

زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

برآتش دل آبی از دیده همی ریزم

تا باد هوای تو برمن گذری دارد

من در حرم عشقت همخانه هجرانم

[...]

خیالی بخارایی

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد

چون نرگس دلجویت با ما نظری دارد

از حالِ دل ریشم تیر تو خبردار است

ز آن روی که او گه گه زاین ره گذری دارد

گویند شکر ذوقی دارد به مذاق امّا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه