گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

هر دل که غم تو داغ کردش

خون جگر آمد آب‌ کردش

چون کوشم با غمت که گردون

کوشید و نبود هم نبردش

در درد فراق تو دل من

[...]

خاقانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۵ - نالیدن شیرین در جدایی خسرو

 

بسا دیبا که یابی سرخ و زردش

کبود و ازرق آید در نوردش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۴ - صفت داد و دهِش خسرو

 

دگر آهو که خاشاک است خوردش

به جای مشک خاشاک است گِردش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۷ - نامه نبشتن پیغمبر به خسرو

 

چو نامه ختم شد صاحب نوردش

به عنوان محمد ختم کردش

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۳ - انس مجنون با وحوش و سباع

 

هر دد که بدید سجده کردش

روزی‌دهِ خویشتن شمردش

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی

 

دستاس فلک شکست خردش

چون خرد شکست باز بردش

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش

پیوسته نشستهام دلی پر دردش

ناگاه چو برق بگذرد بر درِ من

چندان بناستد که ببینم گردش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت

 

چو تیره گشت چشم و روی زردش

بدرد آمد دل خلقی ز دردش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

زمین پر گرد گشت از آة سردش

فلک پر درد شد از سوز دردش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

وگر خورشید دیدی سوز و دردش

ز زاری خرقه گشتی شعر زردش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

بگفت این و به‌گرمی کرد سرد‌ش

کزان گفتار گل دل درد کردش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان

 

دل خسرو بدرد آمد ز دردش

برامد همچو زر از روی زردش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷۰ - در وفات قیصر و پادشاهی جهانگیر

 

چو در خاکش نهادند آب بردش

بزرگی رفت و خاکی کرد خردش

عطار
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

ذم هر آفلی بود وردش

نور وجه خدا پرد گردش

سلطان ولد
 
 
۱
۲