عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۸) حکایت ابراهیم ادهم با خضر علیه السلام
رباط کهنهٔ دنیا برانداخت
جهانداری بدرویشی درانداخت
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بگردید و زرخ برقع برانداخت
بعالم آستین پر زر انداخت
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
چو حسنا برقع از گنجی برانداخت
به بوسه شاه شش پنجی درانداخت
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت
عیان شد یار و کل برقع برانداخت
همه آفاق را غلغل درانداخت
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مرا عشق تو عقل اینجا برانداخت
حقیقت آب را بر آذر انداخت
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد
دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
ز دست خود روانی خنجر انداخت
به قصد صلح طرح دیگر انداخت
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۶ - پیغام فرستادن مجنون پیش پدر تا لیلی را برای وی خواستگاری کند و بردن پدر وی اعیان قبیله را به جهت کفایت این مقصود
هر کس سخنی دگر درانداخت
پرده ز ضمیر خود برانداخت
هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۵ - در صفت معراج آن صدر بدر کاینات و مفخر موجودات
ز بهر خواب راحت بستر انداخت
بچشم دل نظر بر دلبر انداخت
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب
شنید و برقع و معجر برانداخت
به رویش دیده برکرد و سرانداخت
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۷
ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت
با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم
بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت
در دیده صاحب نظران موی زیادم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت
آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد
از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است
[...]
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۳ - مسمط غرا در شرح حدیث کساء
خاتون قیامت چو به ایشان نظر انداخت
از دیده ز مهجوری یاران گهر انداخت
نزد پدر از شوق کسا پرده برانداخت
وز فرط تضرع بدل وی شرر انداخت