بخش ۲۶ - پیغام فرستادن مجنون پیش پدر تا لیلی را برای وی خواستگاری کند و بردن پدر وی اعیان قبیله را به جهت کفایت این مقصود
مشاطه این عروس طناز
مشاطگی اینچنین کند ساز
کان پی سپر سپاه اندوه
در سیل بلا ستاده چون کوه
سرگشته چو گردباد در دشت
با باد به سان گرد می گشت
چون ماند برون ز کوی لیلی
جانی پر از آرزوی لیلی
بودی دل و دیده تنگ و تاریک
از دوری او به مرگ نزدیک
یک جا دو دمش نبود آرام
هر لحظه سوی دگر زدی گام
در وادی گرم ریگ پیمای
در آتش پر شرر زدی پای
بر کوه فکند سایه چون میغ
می داشت قرار بر سر تیغ
گیرم که ز غم زبون توان بود
بر آتش و تیغ چون توان بود
هر جا که سیاهیی بدیدی
چون اشک به سوی او دویدی
لیلی گفتی و حال کردی
وز لیلی ازو سئوال کردی
گر یک دو سخن ز وی بگفتی
خاک قدمش به دیده رفتی
ور نی دامن کشیدی از وی
پیوند سخن بریدی از وی
حالش چو بر این گذشت یکچند
بگسست ز عقل و هوش پیوند
شوق آمد و صبر را زبون کرد
همچون قلمش علم نگون کرد
شد حیله گر و وسیله اندیش
زد گام سوی وسیله خویش
زاعیان قبیل جست یک تن
چون جان ز فروغ عقل روشن
گفت ای به توام امید یاری
دارم به تو این امیدواری
کز من به پدر بری سلامی
وز پی برسانیش پیامی
کای نخل من از تو سر کشیده
وز پرورشت به بر رسیده
معجون گلم سرشته توست
مضمون دلم نوشته توست
باشد هنر تو هر چه دارم
من خود به جز این هنر چه دارم
پیراسته باغ عمرم از تو
تابنده چراغ عمرم از تو
دیدم ز تو دمبدم نویدی
دارم به تو این زمان امیدی
کز تو رسدم نویدی دیگر
آماده شود امیدی دیگر
لیلی که مراد جان من اوست
فیروزی جاودان من اوست
در حجله عزتش نشاندند
چون چشم بدم ز در براندند
از فرقت او هلاکم امروز
دلخسته و سینه چاکم امروز
جز بر در او نبایدم جای
گر جا ندهند وای من وای
آخر طلب رضای من کن
دردم بنگر دوای من کن
گو با پدرش که کین نورزد
با من که جهان بدین نیرزد
طوقی ز برای من کند ساز
سازد به غلامیم سرافراز
باشم به حریم احترامش
داماد نه کمترین غلامش
گفتی که تو را نسب بلند است
وز نسبت او تو را گزند است
من سوختم از نسب چه حاصل
جز محنت روز و شب چه حاصل
خواهم بد من شود ز تو نیک
با من دم مهر می زنی لیک
جز کینه وریت نیست ظاهر
مهر پدریت نیست آخر
ارحم ترحم شنیده باشی
خاصیت رحم دیده باشی
رحمی بنما که مردم اینک
جان از ستمت سپردم اینک
قصدم نه ازین هوای نفس است
اینجا که منم چه جای نفس است
کان ادب است خاک پاکم
زآلایش طبع پاک پاکم
لیلی که به غم فروخت جانم
آنیست در او که سوخت جانم
آن را ز کسی دگر نیابم
زانست کزو نظر نتابم
ور نه چه کرا کند که مردی
از دغدغه های جمع فردی
از بهر زنی نه سر نه انجام
در مرحله طلب نهد گام
بس باشدم اینقدر که گاهی
از دور کنم در او نگاهی
او صدر سریر ناز باشد
آزاده و سرفراز باشد
من خاک صف نعال باشم
افتاده و پایمال باشم
آن یار تمام بی کم و کاست
گریان ز حضور قیس برخاست
زان ملتمسی که از پدر کرد
اشراف قبیله را خبر کرد
با یکدگر اتفاق کردند
سوگند بر اتفاق خوردند
سوی پدرش قدم نهادند
وان دفتر غم ز هم گشادند
با او سخنان قیس گفتند
هر مهره که سفته بود سفتند
دانست پدر که حال او چیست
بر روی نهاد دست و بگریست
کش کارد به استخوان رسیده ست
وز محنت دل به جان رسیده ست
با این المش چه سان پسندم
آن به که کنون میان ببندم
در چاره کار او خروشم
چندان که توان بود بکوشم
در کف نهمش زمام مقصود
مستی دهمش ز جام مقصود
محمل پی رهروی بیاراست
وز اهل قبیله همرهی خواست
پیران به تضرع شفیعی
خردان به تواضع مطیعی
راندند ز آب دیده سیلی
تا وادی خیمه گاه لیلی
آمد پدرش چنانکه دانی
وافکند بساط میهمانی
خدام ز هر طرف رسیدند
خوان ها پی نزلشان کشیدند
چون خوان ز میانه برگرفتند
افسون و فسانه در گرفتند
هر کس سخنی دگر درانداخت
پرده ز ضمیر خود برانداخت
از هر جانب جنیبه راندند
تقریب سخن به آن رساندند
کز مقصد خویشتن حکایت
گویند به پرده کنایت
گفتند در این سراچه پست
بالا نرود صدا ز یک دست
تا دست دگر نسازیش یار
نبود به صدا دهی سزاوار
طاقی که تو را به هر رواق است
در هر دهنی به نام طاق است
تا جفت نگرددش دو بازو
خود گو که چه سان شود ترازو
در طاق جمال ها نهفته ست
آیینه آن جمال جفت است
بگذر به نظاره بر چمن ها
هر چند که گل خوش است تنها
چون سبزه به سلک او درآید
پیش نظر تو خوشتر آید
وانگاه به صد زبان ثناگوی
کردند به سوی میزبان روی
کای دست تو بیخ ظلم کنده
حی عرب از سخات زنده
در پرده تو را خجسته ماهیست
کز چشم دلت بدو نگاهیست
پاکیزه چو گوهر نسفته
دوشیزه چو شاخ ناشکفته
ماه است و ز مه دریغ باشد
کین گونه به زیر میغ باشد
بر ظلمتیان شب ببخشای
وین میغ ز پیش ماه بگشای
طاق است و بود عطیه مفت
با طا دگر گرش کنی جفت
قیس هنریست اینک آن طاق
چون بخت به بندگیت مشتاق
در اصل و نسب یگانه دهر
در فضل و ادب فسانه شهر
مرحومش از این مراد مپسند
داماد گذاشتیم و فرزند
بپذیر به دولت غلامیش
زین شهد رهان ز تلخکامیش
آن یک حور است و این فرشته
از جوهر قدسیان سرشته
خوش نیست فرشته را که از حور
چون دیو بود همیشه مهجور
لایق به همند این دو گوهر
مشتاق همند این دو اختر
یک درج به است جای ایشان
یک برج طربسرای ایشان
آیین وفا و مهربانی
گفتیم تو را دگر تو دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان عشق و ناکامی قیس و لیلی روایت میشود. قیس عاشق لیلی است و به شدت از دوری او در آتش درد و غم میسوزد. او در پی وساطت و یاری از دیگران برای رسیدن به لیلی است و در گفتگو با کسی از او میخواهد تا پیامی به پدر لیلی برساند و بر عشقش تأکید کند. قیس از درد و رنج ناشی از عشق سخن میگوید و در نهایت پدر لیلی پس از شنیدن حال قیس، به او کمک میکند تا به عشقش برسد. این داستان، زیبا و پر از احساسات عمیق عاشقانه است.
هوش مصنوعی: آرایشگر این عروس زیبا، به این شکل و با این ظرافت به آرایش او میپردازد.
هوش مصنوعی: در میان مصیبتها و بلاها، شخصی به مانند کوه است که با اراده و استقامت، از خود محافظت میکند و نمیگذارد غم و اندوه او را فرسايند.
هوش مصنوعی: در دشت مانند گردباد، سرگردان و به دور خود میچرخید.
هوش مصنوعی: وقتی که از کوی لیلی دور ماندم، دلم پر از آرزوهای لیلی است.
هوش مصنوعی: دل و چشمانت پر از نگرانی و غم است و به خاطر دوری او، احساس مرگ و ناامیدی میکنی.
هوش مصنوعی: هیچ جا آن آرامش را نداشتی، هر لحظه به سمتی دیگر حرکت کردی.
هوش مصنوعی: در بیابان داغ و بیابانی، قدم زدی و در آتش سوزان و پرحرارت رفتی.
هوش مصنوعی: سایهای که مانند ابر روی کوه میافتد، در بالای قله آرامشی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که از غم نمیتوان صحبت کرد، پس چگونه میتوان بر آتش و تیغ دست گذاشت؟
هوش مصنوعی: هر جایی که از darkness یا غم و اندوه خبری بود، مثل اشکی که به سوی محبوب سرازیر میشود، به آن جا شتابان رفتی.
هوش مصنوعی: لیلی نامی است که به آن اشاره شده و به نظر میرسد شخصی در مورد او صحبت کرده یا احساسی نسبت به او داشته باشد. در این متن، به نظر میرسد که کسی درباره لیلی پرسشهایی دارد یا احساساتی را نسبت به او مطرح کرده است.
هوش مصنوعی: اگر چند جمله از او میگفتی، خاک پایش را با دیده طلا میکردی.
هوش مصنوعی: اگر دامن خود را از او بکشید، خود را از حرف و سخن او جدا کردهاید.
هوش مصنوعی: بعد از مدتی که بر او گذشت، عقل و هوشش را از دست داد و دیگر نتوانست به آنها چنگ بزند.
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق شدیدی به وجود آمد که باعث سست شدن صبر شد و مانند قلمی که علم و دانش را تحت تاثیر قرار میدهد، آن را به زوال کشاند.
هوش مصنوعی: او فریبکار شد و در پی تدبیر خود گام برداشت.
هوش مصنوعی: زاندیشمندان، فردی چون جان را میجویند که از نور عقل روشن باشد.
هوش مصنوعی: میگوید، ای کسی که به تو امید دارم، به تو میگویم که امید من به تو است.
هوش مصنوعی: از من به پدر سلامی بفرست و برای او پیامی هم ارسال کن.
هوش مصنوعی: ای نخل من، تو از من بلند شدهای و از پرورش و تربیت من به ثمر نشستهای.
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی گل در وجود تو نماد است و احساسات من به تو مرتبط میشود.
هوش مصنوعی: اگر هنر تو این است، من هیچ چیز دیگری جز این هنر را ندارم.
هوش مصنوعی: باغ زندگیام با زیباییهای تو آراسته شده و روشنایی زندگیام نیز از تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از تو خبر تازهای میگیرم و اینک به تو امیدی دارم.
هوش مصنوعی: از طرف تو خبری به من میرسد که باعث میشود امیدی جدید در دل داشته باشم.
هوش مصنوعی: لیلی که محبوب و مقصد زندگیام است، برای من ابدیتی سعادتمند و پایدار به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در کاخ شکوهمندش او را نشانیدند، اما به محض اینکه نگاه بدی به او کردم، مرا از در بیرون کردند.
هوش مصنوعی: امروز از جدایی او به شدت ناراحتم و دلم شکستگی زیادی دارد.
هوش مصنوعی: بجز در مقابل او، جایی دیگر نمیتوانم داشته باشم و اگر به من جا ندهند، وای بر من!
هوش مصنوعی: در نهایت، به دنبال جلب رضایت من باش و به درد من توجه کن تا بتوانی درمانی برای آن پیدا کنی.
هوش مصنوعی: به او بگو که اگر با من دشمنی نکند، بهتر است، چرا که زندگی ارزش دشمنی ندارد.
هوش مصنوعی: یک طوق به خاطر من درست میکند که به واسطهاش به افتخار غلامیام نائل شوم.
هوش مصنوعی: من در بارگاه محترم او به عنوان داماد خواهم بود، نه تنها یک خدمتکار ساده.
هوش مصنوعی: گفتی که خانوادۀ تو ریشهدار و معتبر است و به خاطر این اعتبار، به من آسیب میرسد.
هوش مصنوعی: من از اینکه نسب و فامیل دارم سوختم؛ چه سودی دارد جز اینکه شب و روز در درد و رنج باشم؟
هوش مصنوعی: من میخواهم بدیهای تو به خوبی تبدیل شود، چرا که تو با من به نرمی صحبت میکنی و محبت میچشانی.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از تو باقی مانده، کینهای است که در دل داری و محبت پدرانهات دیگر دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: رحم و محبت را تجربه کردهای، نشاندهندهی واقعیتهای انسانی است که باید به آن توجه داشت.
هوش مصنوعی: لطفاً رحم کن، زیرا من اکنون از ظلم تو جان سپردم.
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر خواستههای نفسانیام نیستم، چون این مکان اصلاً جایی برای نفس و تمایلات آن نیست.
هوش مصنوعی: ادب برای من مانند خاک پاکی است که از آلودگیها مصون مانده و نشاندهندهی نجابت و پاکی روحم است.
هوش مصنوعی: لیلی که جانم را به خاطر او به درد آورد، در او نیست که جانم را به آتش کشید.
هوش مصنوعی: این موضوع را از دیگران نمیتوانم بیابم، زیرا از او نگاه و توجهی ندارم.
هوش مصنوعی: اگر انسان دغدغههای گروهی را نداشته باشد، چه کاری از دستش برمیآید که به تنهایی از عهده مشکلات برآید؟
هوش مصنوعی: برای عشق یک زن نه آغاز و نه پایانی وجود دارد، در مسیر خواستهها و آرزوها گام بر میدارد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به اندازه کافی از کسی دور میشوم که بتوانم به او نگاهی بیندازم.
هوش مصنوعی: او مانند تاج بر روی تخت ناز است و آزاد و با افتخار میدرخشد.
هوش مصنوعی: من مانند خاک زیر پای کسانی هستم که در صف پیامبر ایستادهاند و به راحتی زیر پا رفته میشوم.
هوش مصنوعی: آن دوست با تمام احساس و بدون هیچ نقصی از نزد قیس برخاست و در حالی که گریه میکرد، رفت.
هوش مصنوعی: از شخصی که از پدرش آگاهی پیدا کرده بود، خبر رسانی به مقامها و بزرگان قبیله انجام شد.
هوش مصنوعی: آنها با یکدیگر به توافق رسیدند و بر این توافق سوگند یاد کردند.
هوش مصنوعی: به سوی پدرشان حرکت کردند و دفتر غم و اندوه را از هم باز کردند.
هوش مصنوعی: در صحبتهایشان با او، هر چیزی که به آن علاقه داشتند و مهم به نظر میرسید، محکم گرفته و حفظ کردند.
هوش مصنوعی: پدر متوجه شد که حال فرزندش چگونه است، بنابراین دستش را بر روی او گذاشت و اشک ریخت.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که مشکلات و رنجها به حدی رسیدهاند که دیگر تاب تحمل نیست و خسته و آزرده خاطر شدهایم.
هوش مصنوعی: من با این درد چه طور میتوانم آن را که اکنون در دل دارم، فراموش کنم؟
هوش مصنوعی: در تلاش برای حل مشکل او به اندازهای شور و هیجان دارم که همه تلاشم را بکنم.
هوش مصنوعی: در دستان او اختیار هدف را به او میسپارم و او را از جام هدف به سوی مستی میبرم.
هوش مصنوعی: راهی را برای سفر آماده کرد و از اهل قبیله خواست تا او را همراهی کنند.
هوش مصنوعی: پیرمردان با تضرع و زاری از تو کمک میخواهند، و افراد خردمند با تواضع و احترام خود را تسلیم میکنند.
هوش مصنوعی: از چشمهایم قطرات اشکی به سمت بیابان خیمهگاه لیلی روانه شد.
هوش مصنوعی: پدرش آمد و تمام جشن و مراسم میهمانی را به هم ریخت.
هوش مصنوعی: خدایان از هر سو آمدند و سفرههای خود را برای میهمانان گستردند.
هوش مصنوعی: زمانی که سفرهی میانه را برداشتند، جادو و سخنهای شیرین شروع به تأثیرگذاری کردند.
هوش مصنوعی: هر فردی که نظری جدید مطرح کند، در واقع نشاندهنده افکار و احساسات درونی خود است.
هوش مصنوعی: از هر سو تلاش کردند تا گفتوگو را نزدیک کنند و به موضوع مورد نظر برسانند.
هوش مصنوعی: برای بیان هدف و مقصود خود، به صورت غیرمستقیم و با کنایه سخن بگویید.
هوش مصنوعی: گفتند در این مکان کوچک هیچ صدایی از یک دست به بالا نمیرود.
هوش مصنوعی: زمانی که یاری نداشته باشی، نمیتوانی به کسی با صدایت تأثیر بگذاری و او را به حرکت درآوری. در واقع، تا زمانی که رابطهای عمیق و صمیمانه وجود نداشته باشد، این صدا و گفتهها تأثیری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: طاقی که هر کس به نوبه خود میشناسد و در موردش صحبت میکند، در اصل به تو مربوط میشود و نشاندهنده ارزش توست.
هوش مصنوعی: وقتی که دو بازو به هم نپیوندند، به تو بگو که ترازوی وجودت چگونه خواهد شد.
هوش مصنوعی: در زیباییها، درخشش و نمایشی از آن زیبایی پنهان است و هر یک از این زیباییها به نوعی به دیگری وابسته و مربوط است.
هوش مصنوعی: بر روی چمنها تماشا کن، هرچند که یک گل زیبا وجود دارد، اما تنها نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه بر تن او جوانه بزند، در نظر تو جلوهاش زیباتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، مردم به طور همزمان با صدای بلند از میزبان ستایش کردند و به سوی او روی آوردند.
هوش مصنوعی: ای دست تو، ریشه ظلم را قطع کرده و جان عرب را از بخشندگیات زنده کردهای.
هوش مصنوعی: در پشت پرده، خوشبختی تو مانند ماهی است که از دل تو به آن نگاهی میکنی.
هوش مصنوعی: مقدس و خالص مانند گوهری ناب است، و در عین حال بیعیب و نقص همانند شاخهای که هنوز شکوفه نزده است.
هوش مصنوعی: ماه وجود دارد و جایز نیست که اینگونه زیر ابر پنهان بماند.
هوش مصنوعی: به تاریکیزدگان شب را ببخش و این ابر را از جلوی ماه کنار بزن.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر دو چیز با هم هماهنگ و مناسب باشند، میتوانند به خوبی عمل کنند. اگر یکی از آنها ضعیف باشد، ارزش کمتری دارد. به نوعی، اشاره به این دارد که همکاری و همسازی میتواند قدرت بیشتری به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: این طاق به مانند بخت، سخت به تو وابسته و مشتاق است، همانگونه که قیس هنری را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگیهای یک فرد برجسته و بینظیر میپردازد. آن شخص از نظر اصالت و نژاد یکتا و منحصر به فرد است و در فضایل و ادب، به عنوان یک داستان مشهور در شهر شناخته میشود. به طور کلی، این توصیف نشاندهندهی شخصیت والا و برجستهای است که در میان مردم احترام و شهرت زیادی دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که با وجود اینکه شهرت و مقام شخصی برایش اهمیت دارد، اما او نباید فقط به این داشتهها بسنده کند و باید به ارزشهای واقعی زندگی توجه کند. به عبارت دیگر، زندگی واقعی و معنوی فراتر از مسایل ظاهری و وابستگی به دیگران است.
هوش مصنوعی: به خاطر استفاده از این نعمت، به خدمتگزاری آن تن در ده و از تلخیهای زندگی دوری کن.
هوش مصنوعی: آن یک حور است و این فرشته از مادهای برتر و مقدس آفریده شدهاند.
هوش مصنوعی: فرشته از دیدن حوری که مثل دیو باشد ناراحت است و همیشه تنها مانده است.
هوش مصنوعی: این دو گوهر به هم تعلق دارند و این دو ستاره نیز به یکدیگر علاقهمند هستند.
هوش مصنوعی: جایگاه آنها به اندازه یک برج پر از شادی و سرور است.
هوش مصنوعی: ما درباره وفا و محبت صحبت کردیم، حالا این موضوع به خودت وابسته است که چه تصمیمی میگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.