گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱

 

همیدون مرا پشت گرمی بدوست

که هم پهلوانست و هم شاه دوست

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را

 

ز دشمن مدار ایمنی جز به دوست

که بر دشمنت چیرگی هم بدوست

اسدی توسی
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۳ - در نموداری جان در اعیان فرماید

 

اگر آگاه گنجی در بر دوست

حقیقت دان که گنجی اوست از دوست

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۰ - در سلوک و وصول فرماید

 

بسی خوردند نیمی از کف دوست

برون رفتند کل از کسووت دوست

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

چه باشد جان و سر تا در کف دوست

کنم کین خود نباشد لایق دوست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۳ - در برداشتن حجاب و واصل شدن و یکتا گردیدن فرماید

 

بقدر خود بیابی جوهر دوست

که یکسانست پیشت دشمن و دوست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

خبر کن بیخبر خود را تو از دوست

ز فرقم تا قدم مر جوهر دوست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

بسی اسرارها اینجاست با دوست

حقیقت پوست شد با کسوت دوست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

در آخر چونکه جانان بینی ای دوست

شود مغز این زمان این کسوت دوست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

توئی ای مانده حیران در بر دوست

ترا اینجاست جانان بنگر ای دوست

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

نیست غیر او که دارد غیر دوست

گر حقیقت اوست ره زوهم بدوست

عطار
 

عطار » پندنامه » بخش ۴۵ - در بیان شش چیز که بکار آید

 

دشمن حق را نباید داشت دوست

بازگشت جمله چون آخر بدوست

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست

ناچار زهر غمی بیازارد دوست

گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟

غم نیز چو من روی نکو دار دوست

کمال‌الدین اسماعیل
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

عشق آمد و شد به جانم اندر تک و پوست

تا کرد مرا تهى و پر کرد ز دوست

اجزاى وجودم همگى پوست گرفت

فانى ز من و بر من و باقى همه دوست

شیخ بهایی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مثنویات

 

ما که و اندازه دیدار دوست

حسن تماشا و تماشای دوست

عرفی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۱۵ - حکایت

 

دل که بود چشمه سودای دوست

زندگی اهل محبت بدوست

عرفی
 
 
۱
۲