ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۱۳
آتش نمرود هرگز پور آزر را نسوخت
پور آزر پیش ازین آتش چو خاکستر شدهاست
تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نهای
خواه گو دیوانه خوانی خواه گویی بیهدهاست
ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیدهاست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
تا بدیدم بتکده بی بت، دلم آتشکدهاست
فرقت نامهربانی آتشم در جان زدهاست
هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد تو را
بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدهاست
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
[...]
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۶۳ - فی الصّلوة و الرّغبة
بیهُدی آدمی کم از دده است
هرکه او بیهُدیست بیهده است
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الخامس فی فضیلة العلم، ذکر العلم اربح لانّ فضله ارجح » بخش ۸ - فصل فی ذکرالعشق و فضیلته و صفةالعشق والعاشق والمعشوق ذکرُالعشق یُریح القلوب و یُزیل الکروب
بیخودان را ز عشق فائده است
عشق و مقصود خویش بیهده است
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۶۰ - فی ذمّالطمع والحرص
بیخودان را ز خود چه فایده است
عشق و مقصود خویش بیهده است
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۲ - حکایت در تمثیل حال نادانان، که بخود گمان دانائی برند، و از حقیقت حال دانایان بیخبرند و طریقۀ دانایان از نادان شمرند
او بمرده است و بگورستان شده است
تو همی گوئی که اوزنده بده است
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز
زانک شاکر را زیادت وعده است
آنچنانک قرب مزد سجده است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تا در عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که اَلسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقی مَن شَقی فی بَطْنِ اُمِّهِ. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آن رو میفرماید پیغمبر علیه السلام که اَلفَقْرُ فَخْری.
کاین زمین چیست بهر چه شده است
بیشتر زانکه شد چسان بده است
حکیم نزاری » ادبنامه » باب اول - در متابعت و مطاوعت پادشاه » بخش ۱
یک اقلیم را گر دو فرمانده است
خراب است و گر خود همه یک ده است
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
آن سرو بین که بر لب جوی ایستاده است
وآن زلف بین که بر رخ چون مه نهاده است
آن غمزه بین که بسته ره خواب ما به سحر
و ابرو نگر که شست کمان را گشاده است
تا مرغ جان ز پای درآید حذر بکن
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۲ - عقد سی و پنجم در دولتخواهی سلاطین که عدل ایشان سرمایه آبادانی است و ظلم ایشان پیرایه ویرانی
عرش را قائمه این قاعده است
شرع را فایده زین مائده است
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۰ - حکایت آن از قافله حاجیان دور افتاده با آن پیر زال در بادیه قناعت بر قدم توکل ایستاده
بگفتا که هر جای شهر و ده است
یکی سفله بر خلق فرمانده است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است
شاخ گلی بصورت او کس ندیده است
آن نوغزال با من مجنون انیس بود
اکنون چه دیده است که از من رمیده است
با کس نگفته ام غم عشقش مگر صبا
[...]
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۴۱ - در بیان حقیقت عشق و آثار و احکام آن
از محبت ذره خورشید آمده است
وز محبت قطره ای دریا شده است
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۵۹ - در بیان اموات
ز آرزوی نفس هر کو مرده است
از حیات جاودان دل زنده است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
ویرانه خاطرم که حکمت کده است
بر درگهش از عقول قوسی زده است
هرجوهر حکمت که ره دل زده است
از خازن طبع من یکی کم شده است
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۳ - آغاز داستان غدر اهل کوفه با امیر مختار
که از بصره پور زبیر آمده است
به دروازه ی کوفه خرگه زده است
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
به شه کرده طغیان و عاصی شده است
فراوان ره کاروانان زده است
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۶ - در مذمت ظلم و ظالم
آنچه بیرون ز نظم و قاعده است
گم شود کان تهی ز فایده است