فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو
هرانکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمر از آدمی
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
نه زین و نه زآن دید نامردمی
چو این باوفا دید و آن آدمی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۳۶ - وداع کردن فرامرز از نزد کاوس و تأسف خوردن رستم و پند دادن رستم،فرامرز را
چه باید کشی تنگی از مردمی
چه در دیو بستن به خون آدمی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۳۷ - رفتن فرامرز به قیروان و پذیره شدن شاه قیروان،او را
ز بس نیکویی ها و از مردمی
که آن خیزد از گوهر آدمی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۷ - رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش
اگر دیو بینی اگر آدمی
چو در وی بود مایه مردمی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۷ - رفتن دختران رستم با پسران زواره در شب به راه هند وراه دادن سیه مرد،ایشان را
سزد گر نمایی یکی مردمی
کجا مردمی بهتر از آدمی
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۹۲ - مناجات شهریار مرحوم خدابخش
زجا جستم و بر نشستم دمی
نبودی کسی نزد من آدمی
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴
گر آمدنم به خود بُدی، نآمدمی
ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی؟
بِه زان نَبُدی که اندر این دِیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی
خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » درد زندگی [۲۵-۱۶] » رباعی ۱۷
گر آمدنم به من بُدی، نامَدَمی.
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟
بِهْ زان نَبُدی که اندرین دیْرِ خراب،
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی.
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۷۴ - جواب دادن آتبین کوش را و تمثیل نهنگ
همی چشم داری ز من مردمی
مگر تو نهنگی و من آدمی
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۵۰ - بازگشت آتبین از راه دریا
فزونند صدبار از آدمی
نه نیکی شناسند و نه مردمی
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۵۷ - دیدار آتبین با فرستاده ی سلکت
بدو گفت کای مایه ی مردمی
ندیدم چو تو بر زمین آدمی
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۵۵ - هفت پند پیر فرزانه به کوش، و دادن چند دفتر دانش به او
ازاین گر یکی نیست در آدمی
ندارد همی مایه ی مردمی
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۵
گر آمدنم ز من بدی نامدمی
ور نیز شدن ز من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندرین دهر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۴
خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل
خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی
هر که از بیچشم دارد مردمی و شرم چشم
همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی
مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴۱
خاقانیا! مسیح دما! زین خراس دهر
نانت جوین چراست سخنهات گندمی
مردی، چرا شوی به در عامه طفلوار
شیری، چرا کنی ز سر لابه سگ دمی
درگاه حق شناس که دنیا ز پس دود
[...]
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار
به مردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خوگرست آدمی
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۴ - پادشاهی اسکندر به جای پدر
نه آن کرد با مردم از مردمی
که آید در اندیشهٔ آدمی
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین
دها و دهش دارد و مردمی
فرشته است در صورت آدمی