گنجور

 
سنایی

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل

خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم

همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی

مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع

چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی

 
 
 
جامی

عالم از مردم پر است اما نباشد در میان

فارق ایشان ز گاو و خر بجز گوش و دمی

کرد دانا وضع آیینه که چون آن را گهی

پیش روی خود نهد آید به چشمش مردمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه