گنجور

 
خاقانی

خاقانیا! مسیح دما! زین خراس دهر

نانت جوین چراست سخن‌هات گندمی

مردی، چرا شوی به در عامه طفل‌وار

شیری، چرا کنی ز سر لابه سگ دمی

درگاه حق شناس که دنیا ز پس دود

بشنو ندای حق سوی دنیا که اخدمی

مردم مجوی و یار مخواه از جهان که هست

یاری و مردمی همه ماری و کژدمی

چون هر دو میم مردمه در خط کاتبان

کو راست هر دو مردمهٔ چشم مردمی