سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این
حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز
وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۴
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
آه دود تلخکامان کار خود را می کند
زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۷ - قصاب
دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت
دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت
برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت
مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت
رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱
باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت
از غبارم دستبر همسوده سامانکرد و رفت
پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد
در دل هر ذره صد خورشید پنهانکرد و رفت
رنجها در عالم تسلیم راحت میشود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت
گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت
غنچه گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود
نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان کرد و رفت
صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
هر که آمد عمر خود را صرف سامان کرد و رفت
شمع را نازم که جسم خویش را جان کرد و رفت
تیشه را بر سر نه از بی طاقتی فرهاد زد
کوه کندن را برای خویش آسان کرد و رفت
گریه ام کی همچو شبنم منت از گل می کشد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت
خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت
بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش
قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت
دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوهگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۲
عاقبت ابروی تو تاراج ایمان کرد و رفت
چشم مخمورت ز مستی غارت جان کرد و رفت
کعبه دل را رخت بگداخت ویران کرد و رفت
شربت لعلت خلل در شکرستان کرد و رفت
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۲
عکس رخسار تو صد آیینه حیران کرد و رفت
ورنه یوسف را فراقت محو زندان کرد و رفت
تار گیسوی تو سنبل را پریشان کرد و رفت
همچو مجنون عمرها سر در بیابان کرد و رفت
خامه تقدیر را خط تو حیران کرد و رفت!
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت
مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
[...]