گنجور

 
صائب تبریزی

بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت

برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت

آه دود تلخکامان کار خود را می کند

زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت

ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست

این شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت

وقت آن کان ملاحت خوش که از یک نوشخند

داغهای سینه ما را نمکدان کرد و رفت

هر که زین دریای پر آشوب سر زد چون حباب

تاج و تخت خویش را تسلیم طوفان کرد و رفت

پاس لشکر داشتن از خسروان زیبنده است

این نصیحت مور در کار سلیمان کرد و رفت

هر که بیرون آمد از دارالامان نیستی

چون شرر در اوج هستی یک دو جولان کرد و رفت

روزگار خوش عنانی خوش که چون سیل بهار

کعبه گر سنگ رهش گردید، ویران کرد و رفت

هر که صائب از حریم نیستی آمد برون

بر سر خشت عناصر یک دو جولان کرد و رفت

 
 
 
سیف فرغانی

یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت

ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت

تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این

حلقه‌ای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت

یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت

[...]

هلالی جغتایی

آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت

ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت

آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود

جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت

قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!

[...]

محتشم کاشانی

شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت

شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت

وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز

وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت

من فکندم خویش را از خاکساری در رهش

[...]

سیدای نسفی

دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت

دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت

جویای تبریزی

نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت

برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت

مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت

لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت

رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه