گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۶۱

 

آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟

ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع

راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی

بس که سیل آتشین از دیده می‌رانم چو شمع

دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع

رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند

چاره‌ای اکنون به جز مردن نمی‌دانم چو شمع

می‌دهم سررشته خود را به دست دوست باز

[...]

سلمان ساوجی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

بسکه هر شب سرگذشت خویش می‌رانم چو شمع

سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع

شام می‌سوزم ز هجر و روز می‌میرم ز شوق

چون که می‌سوزی در آخر زنده گردانم چو شمع

دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ

[...]

ناصر بخارایی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع

او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع

با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود

ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع

گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع

شب‌نشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست

بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع

رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع

ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع

چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده

تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع

گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق

[...]

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع

اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع

اینچنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد

خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع

بر امید بوی تو یا پرتوی از روی تو

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

امشب از آهم مشو گرم و مسوزانم چو شمع

ساعتی بنشین که در بزم تو مهمانم چو شمع

چون کنم دل جمع در بزمت که هر ساعت رقیب

می دهد افسون و می سازد پریشانم چو شمع

وه چه حالست اینکه بر دارندم آخر از میان

[...]

بابافغانی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

تازه شد با شعله در بزم تو پیمانم چو شمع

شد چراغ دیده روشن تا به مژگانم چو شمع

بس که گاه گریه بیخود دست بر سر می‌زنم

آتش دل می‌جهد از چشم گریانم چو شمع

اشک خونین را ز مژگان گر نریزم دم‌بدم

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع

شب‏ نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع

چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است

گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع

شب‏ نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع

چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است

گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

آب گردید استخوان در عشق جانانم چو شمع

بس که می‌سوزد در آتش رشتة جانم چو شمع

چون چنار از خو برآرم آتش و سوزم تمام

آتش از کس عاریت کردن نمی‌دانم چو شمع

در من از اعجاز عشقت جمع شد شادی و غم

[...]

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع

روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع

گفته بودی خانه ات را می کنم روشن شبی

شد سفید از انتظارات چشم گریانم چو شمع

شعله درد تو هر شب بر سرم روز آورد

[...]

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع

از زبان آتشین خود گدازانم چو شمع

آستین نبود حریف دیده خونبار من

کز تف دل آتش‌آلود است مژگانم چو شمع

نیست غیر از تیغ، محرابی، سر تسلیم را

[...]

حزین لاهیجی