گنجور

 
فیض کاشانی

در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع

شب‏ نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع

چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است

گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع

بی‏جمال عالم‏ آرای تو روز من شب است

بی ‏کمال خدمتت در عین نقصانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نور چشم

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست بی‏دیدار تو

روی بنما مهدیا تا جان برافشانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه نوری فرست

ورنه از شوقت جهانی را بسوزانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش شوقت گدازانم چو شمع‏

آتش مهر تو را فیضت عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode