در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
همچو صبحی تا به رویش جان برافشانم چو شمع
نیست بر بالین من جز آتش سودای او
هر شبی تا روز و من از غم گدازانم چو شمع
شمع عالم سوز من با جمع خوش بنشسته بود
با دلی مجموع و من خاطر پریشانم چو شمع
آتشی از مهر او در رشته جان منست
روز و شب سوزد گریبان تا به دامانم چو شمع
آتش سودای او تا هست در جان جهان
زرد و سوزان و پریشان حال و حیرانم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، راوی در شب تنهایی و جدایی محزون و سوخته است و خود را به شمعی تشبیه میکند که در آتش عشق میسوزد. او با دلی پر از آتش، در انتظار عشقش است و آرزو دارد که نور آن محبوب مانند خورشید از مشرق بتابد و جانش را روشن کند. شبها از غم او میسوزد و تنها بر بالینش آتش عشق باقی مانده است. در حالی که دیگران به آرامی و خوشی نشستهاند، او همچنان پریشان و دلآشوب است. آتش عشق او هیچگاه خاموش نمیشود و او را همیشه در حال سوز و شوق نگه میدارد.
هوش مصنوعی: در شب تاریکی که از دوری عزیزم رنج میبرم، مانند شمعی که در حال سوختن است، در عذاب و اندوه به سر میبرم. او مثل گلی زیبا و شاداب است، در حالی که من در سوز و گداز خویش، گریه و زاری میکنم.
هوش مصنوعی: دلم از شدت عشق مانند آتش میسوزد و با شعلههای آن، روح و جانم به شدت در حال سوختن است، مانند شمعی که در آتش میافتد و آب میشود.
هوش مصنوعی: بیا و از سمت مشرق، امید آن آفتاب زیبایی را برآور که همچون سپیدهدم است. من میخواهم جانم را به پایش بریزم، مثل شمعی که در نور میدرخشد.
هوش مصنوعی: در کنار من تنها آتش عشق او شعلهور است و هر شب تا صبح، من مانند شمعی از غم میسازم و ذوب میشوم.
هوش مصنوعی: شمعی که دل را میسوزاند و روشنایی بخش عالم است، با دیگران نشسته و حال خوشی دارد. اما من، همچون شمعی که در حال سوختن است، دلم پریشان و ناآرام است.
هوش مصنوعی: وجود عشق او همچون آتش سوزان است که همیشه در دل من شعلهور است و همچون شمعی، هر لحظه در حال سوزش و ذوب شدن هستم.
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی او باعث شده است که من در درونم همیشه در آتش باشم. جهان پیرامونم مانند شعلهای زرد و سوزان است و من همچون شمعی در حال ذوب شدن، دچار پریشانی و سردرگمی هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
[...]
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.