چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
گرچه خواهد کشت میدانم به پایانم چو شمع
آبم از سر درگذشت و من به اشک آتشین
سرگذشت خود همه شب باز میدانم چو شمع
دامنت خواهم گرفت امشب چو مجمر ور به من
بر فشانی آستین من جان بر افشانم چو شمع
بند بر پای و رسن در گردن خود کردهام
گر بخواهی کشتنم برخیز و بنشانم چو شمع
گر سرم برداری از تن سر نگردانم ز حکم
ور نهی بر پای بندم بند فرمانم چو شمع
احتراز از دود من میکن که هر شب تا به روز
در بن محرابها سوزان و گریانم چو شمع
رحمتی آخر که من میمیرم و بر سر مرا
نیست دلسوزی به غیر از دشمن جانم چو شمع
مدعی گوید که سلمان او تو را دم میدهد
گو دمم میده که من خود مرده آنم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و اندوهگینی را بیان میکند. او خود را به شمعی تشبیه میکند که در حال سوختن است و به پایان عمر نزدیک شده است. شاعر از عشقش و وابستگی به دوست سخن میگوید و با وجود آگاهی از اینکه این عشق ممکن است به کشتن او بیانجامد، همچنان تمایل دارد خود را به دوست بسپارد. او در کنایه به درد و رنجی که میکشد، میگوید که همچون شمعی در شبها میسوزد و اشک میریزد. در نهایت، شاعر به تنهایی و نبود دلسوزی در زندگیاش اشاره میکند و از عاقبت خویش نگران است. او میداند که هیچ کس جز دشمنش به فکر او نیست.
هوش مصنوعی: چند بار بگویم که اگر یک شب را با تو بگذرانم، مثل شمع میسوزم و اگر تا صبح بمانم، جای تعجبی نیست.
هوش مصنوعی: عمر من به سر رسید و دیگر امیدی برای ادامه آن ندارم. اکنون جز مرگ چارهای نمیبینم، مانند شمعی که تمام شده است.
هوش مصنوعی: من سرنخ زندگیام را به دست دوست میسپارم، حتی اگر او بخواهد مرا از بین ببرد. چون میدانم بر سرنوشت من مانند شمع خواهد بود.
هوش مصنوعی: درد و رنج من به نقطهای رسیده که دیگر تحملش برایم ممکن نیست و شبها مثل شمع با اشکهایی داغ و سوزان، سرنوشت خود را مرور میکنم.
هوش مصنوعی: امشب دامن تو را میگیرم، مانند آتشافروز. اگر تو آستین خود را به من بدهی، جانم را همچون شمع میریزم.
هوش مصنوعی: من خود را به زنجیر بستهام و دور گردنم ریسمان است. اگر بخواهی میتوانی به راحتی مرا بکشی، همانطور که شمع را خاموش میکنند.
هوش مصنوعی: اگر سرم را از بدنم جدا کنی، به فرمان تو سر نمیگردانم، و اگر من را به زنجیر درآوری، همچنان به دستورات تو پایبند میمانم مثل شمع.
هوش مصنوعی: از دوری من دوری کن، چرا که در هر شب تا صبح، در گوشههایی از دل به شدت نگران و غمین هستم، همچون شمعی که در حال سوختن است.
هوش مصنوعی: زمانی که من میمیرم، هیچ کس به جز دشمن جانم برای من دلسوزی نخواهد کرد و چنین حالتی شبیه به شمعی است که میسوزد.
هوش مصنوعی: مدعی میگوید که سلمان تو را به یاد من میآورد، اما من میگویم که خودم آنقدر بیجان و خاموش هستم که شبیه شمعی در حال ذوب شدن هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
[...]
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.