زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع
اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع
اینچنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد
خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع
بر امید بوی تو یا پرتوی از روی تو
روز در باغم چو گل شب در شبستانم چو شمع
امشب ای صبح سعادت چند سوزم بی رخت
روی بنما تا به رویت جان برافشانم چو شمع
دیده ام تا زنده خود را کار من جز گریه نیست
طرفه تر حالی که با این گریه خندانم چو شمع
مانده ام حیران حال خود که با این ضعف تن
چون میان آب و آتش زنده می مانم چو شمع
هر شبم گویی که جامی چند سوزی بهر من
چون کنم جز سوختن کاری نمی دانم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، بیانگر عشق عمیق و رنجی است که شاعر از آن رنج میبرد. او خود را شبیه شمعی میبیند که در آتش عشق میسوزد و اشکهایش بهتنهایی وجودش را پر کرده است. شاعر از آتش عشق و دود آن شکایت میکند و تمایل دارد تا نام محبوبش را ببیند و خود را به او نزدیک کند. او در زندگی روزانهاش به دنبال بوی محبوب و نور چهرهاش است و در تاریکی شب، همچنان همچون شمعی به سوز و گداز ادامه میدهد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تنها کارش در این دنیا گریه و سوختن است، و دچار حیرت از حال خود میشود که چگونه در این وضعیت همچنان زنده است.
هوش مصنوعی: از آتش عشق تو، جان من مانند شمع در حال سوختن است و اشکهایم به یکباره تمام وجودم را فرا گرفتهاند. از چشمانم مانند شمع، میریزد.
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری در دلم شعلهور است که در نهایت مانند شمعی که به گرما میافتد، از وجودم سر خواهد زد.
هوش مصنوعی: در روز، به یاد بوی تو یا نوری از چهرهات در باغ مثل گلی شاداب هستم و در شب، مانند شمع در یک مکان آرام و دلانگیز میدرخشم.
هوش مصنوعی: امشب ای صبح خوشبختی، چقدر بیتو مشتاق آغوشم، صورتت را نشان بده تا بتوانم جانم را مانند شمع به پای تو بریزم.
هوش مصنوعی: من در زندگیام مشاهده کردهام که جز گریه کار دیگری ندارم، اما با این حال، در حالتی عجیب و جالب، مانند شمع با این گریه خندانم.
هوش مصنوعی: حیران هستم که با وجود ناتوانیام چگونه در چنین شرایط سخت و متضادی، مانند آب و آتش، همچنان زنده و پابرجا میمانم؛ مانند شمعی که در میان باد میدرخشد.
هوش مصنوعی: هر شب به من میگویی که برایم چند بوسه از دل بسوزان، من چه کنم جز اینکه مانند شمع بسوزم و هیچ کار دیگری نمیدانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع
من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع
رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند
چارهای اکنون به جز مردن نمیدانم چو شمع
میدهم سررشته خود را به دست دوست باز
[...]
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
[...]
بسکه هر شب سرگذشت خویش میرانم چو شمع
سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع
شام میسوزم ز هجر و روز میمیرم ز شوق
چون که میسوزی در آخر زنده گردانم چو شمع
دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ
[...]
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
[...]
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.