فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۲
سیوم تیر و چارم بزد بر دهانش
که بردوخت برهم دهان و زبانش
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۳
چنان سخت زد بر زمین کاستخوانش
شکست و برآمد ز تن نیز جانش
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین
نگاری که بد طیلسان پرنیانش
بزر از چه منسوج شد پرنیانش
نگاری که نوروز کرد از درختان
چرا باز بسترد باد خزانش
خصومت کند باغ با باد ازیرا
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
چرا دشمن بود آنرا که جانش
همی بخشاید از خواهندگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
دو شمشیرست ز الماس و بیانش
یکی در دست و دیگر در دهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
به خوزان بُرد او را دایگانش؛
که آنجا بود جای و خان و مانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
تنش آبست و شیر و مِی رُخانش؛
همیدون انگبینست آن لَبانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
چنین پَرْوَرْد او را دایگانش.
به پَروردَن همی بِسپُرد جانش.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
چو تازه گشت مهر اندر روانش
پدید آمد درشتی از زبانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
چو بیماری بُد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد در دهانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۰ - آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را
چو کان سیم بود از ویس جانش
قضا پرداخته از سیم کانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۰ - آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را
چنان بگسست غم رنگ از رخانش
که گفتی از تنش بگسست جانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
درخت عاشقی رُست از روانش
ولیکن کشت روشن دیدگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
چو لختی هوش باز آمد به جانش
ز گوهر چون صدف شد دیدگانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
جهان تاریک شد بردیدگانش
تو گفتی دود شد در مغز جانش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
دلش تنگ آمده همچون دهانش
تنش لاغر شده همچون میانش