فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
چو چوگان زد به پیروزی چنان زد
که گویش از زمین بر آسمان زد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳
چرخ فلک از قضا یکی پیکان زد
زانو به زمین زد و مرا بر جان زد
گفتم چه زنی بیوفتادم کان زد
والله که چنین زخم دگر نتوان زد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲
با من فلک از خشم همی دندان زد
هر زخم که زد چو پتک بر سندان زد
تیری ز قضا راست مرا بر جان زد
دشوار آمد مرا که سخت آسان زد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۴ - گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین
پرندی آسمان گون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
کجا آن تیغ کهآتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
چو بهر کار میزر بر میان زد
میان آب آتش در جهان زد
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۲) حکایت باز با مرغ خانگی
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد
چگونه لاف دانش میتوان زد
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد
بر آن دَر حلقه چون هفت آسمان زد
ز دانش لاف آنجا کی توان زد
عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان
چو رعدی گشت، حالی یک فغان زد
که گویی این جهان بر آن جهان زد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۴ - در صفت پیر دانا و حکایت اسرار کردن کل با او فرماید
دل آن پیر معنی موج جان زد
به یک دم او دم شرح و بیان زد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
تو فارغ و دل بسی فغان زد
بر ماه طپانچه چون توان زد
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶ - در معراج پیامبر (ص)
قدم بر باب هفتم آسمان زد
وز آنجا شد، علم بر لامکان زد
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴ - گفتار در نعت سید المرسلین صلی الله علیه و سلم
چو تیغ معجزش در دو جهان زد
سرانگشتش قمر را بر میان زد
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۹ - زاری شمع از فراق پروانه
چنان این خانه ام آتش بجان زد
که خواهم آتش اندر خان و مان زد
قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۱۹ - تعریف باغ بیگمآباد
چه حرف غنچه میکردم زبانزد
زبانم دامن دل بر میان زد
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد
لبش هم حرف های سخت با یاقوت و مرجان زد
چه بدمست است چم او در این میخانهٔ عالم
که یک یک دوستان خویش را با تیر مژگان زد
از آن روزی که قسام ازل قسمت ادا می کرد
[...]
ملکالشعرا بهار » تصنیفها » باد خزان (در افشاری)
ناله، بس مرغ سحر در غم آشیان زد
آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - دیده و دل
بتی، گر تیر ز ابروی کمان زد
ترا بر جامه و ما را به جان زد