گنجور

 
سعیدا

رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد

لبش هم حرف های سخت با یاقوت و مرجان زد

چه بدمست است چم او در این میخانهٔ عالم

که یک یک دوستان خویش را با تیر مژگان زد

از آن روزی که قسام ازل قسمت ادا می کرد

صلا رندان عالم را به حسن ماهرویان زد

ز فکر و ذکر شیطان کرد غافل اهل عالم را

چه شد یارب که این گم کرده طالع راه مایان زد

ز تشریفی که نامش نسبتی با زلف او دارد

سلیمان تخت و بخت خویش بر کوه ماران زد

گرفت آوازهٔ کوس مخالف طینتان دیگر

از آن روزی که گیتی نوبت شاه خراسان زد

گلستان را سراسر دید پیراهن قبا کرده

سعیدا هم به نیش خار چاکی بر گریبان زد