خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۱۱۴
شهری همه بنده و رهیگان داری
عالم همه پر ز آشنایان داری
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان داری
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الخامس فی فضیلة العلم، ذکر العلم اربح لانّ فضله ارجح » بخش ۱۱ - فی صفةالعشق
بنه ار هیچ عشق آن داری
در میان آنچه بر میان داری
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الخامس فی فضیلة العلم، ذکر العلم اربح لانّ فضله ارجح » بخش ۱۶ - اندر معنی دل و جان و درجات آن ذکرالقلب انفع لان شأنه رافع
خوی و طبع بدِ سگان داری
همچو سگ توشه استخوان داری
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۲۳ - حکایت
چیست این زه که بر میان داری
به چه معنی همی نهان داری
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
روی چون ماه آسمان داری
قد چون سرو بوستان داری
دل تو داری غلط همی گویم
نه به جان و سرت که جان داری
در میان دلی و خواهی بود
[...]
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
شهری همه بنده و رهیکان داری
عالم همه پر ز آشنایان داری
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان داری
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد
تو که سرسبزی جهان داری
ره کنون رو که پای آن داری
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول
گفت چون من در این جهانداری
خو گرفتم به میهمانداری
عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۸
ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری
یعنی نتوان گفت که پایان داری
ای صبح مرا جان به لب آمد امشب
آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید
بجز نظاّرگی اینجا نداری
که جز جان و دلِ شیدا نداری
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۵
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
مرا چنانک بپروردهای چنان داری
به حق حلقه عزت که دام حلق منست
مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری
به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۳
ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری
ابروی کمان و تیر مژگان داری
خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه
می گون لبی و چشم چو مستان داری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲۹
چشمان خمار و روی رخشان داری
کان گوهر و لعل بدخشان داری
گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری
گل را ز جمال خود تو خندان داری
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
گناه توست که رخسار دلستان داری
جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳
بتا بر سرو می گویند خورشید روان داری
بر آن خورشید نرگس با سمن با ارغوان داری
چنین رویی که می گویند می خواهم که بنمایی
عجب دارم من این معجز مگر فی الجمله آن داری
چنان آوازه حسنت گرفت آفاق و انفس را
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۵ - بردن باد صبا پیام شب را از برای روز و آغاز پیکاره
خیز و گر نیز رای آن داری
سر ز مغز سبک گران داری
اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاثالدین محمد
بر تو خوردی ازین جهانداری
که بزرگی ز آسمان داری
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰
در ساغر زر لعل بدخشان داری
یا جوهر جان در گهر کان داری
آن خون سیا و شست یانی سرخاب
در دور تو آب شد ز میدان داری