گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

روی چون ماه آسمان داری

قد چون سرو بوستان داری

دل تو داری غلط همی گویم

نه به جان و سرت که جان داری

در میان دلی و خواهی بود

[...]

انوری
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

شهری همه بنده و رهیکان داری

عالم همه پر ز آشنایان داری‌

من خود چه کسم چه آید از خدمت من

تو سوخته در جهان فراوان داری‌

میبدی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد

 

تو که سرسبزی جهان داری

ره کنون رو که پای آن داری

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۸

 

ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری

یعنی نتوان گفت که پایان داری

ای صبح مرا جان به لب آمد امشب

آخر نَفَسی بزن اگر جان داری

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۵

 

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۳

 

ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری

ابروی کمان و تیر مژگان داری

خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه

می گون لبی و چشم چو مستان داری

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲۹

 

چشمان خمار و روی رخشان داری

کان گوهر و لعل بدخشان داری

گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری

گل را ز جمال خود تو خندان داری

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۷ - در وصف عشق

 

التفاتی اگر به جان داری

یا تعلق به این جهان داری

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳

 

بتا بر سرو می گویند خورشید روان داری

بر آن خورشید نرگس با سمن با ارغوان داری

چنین رویی که می گویند می خواهم که بنمایی

عجب دارم من این معجز مگر فی الجمله آن داری

چنان آوازه حسنت گرفت آفاق و انفس را

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاث‌الدین محمد

 

بر تو خوردی ازین جهانداری

که بزرگی ز آسمان داری

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در ساغر زر لعل بدخشان داری

یا جوهر جان در گهر کان داری

آن خون سیا و شست یانی سرخاب

در دور تو آب شد ز میدان داری

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode