گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

جائی که غمت بقصد جان برخیزد

دل را چه زیان گر از میان برخیزد

دارم سر آن که تا بدستت نکنم

از پا ننشینم ار جهان برخیزد

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

یاد تو کنم دلم چنان برخیزد

که امید به کلی از جهان برخیزد

آیا بودا که از میان من و تو

ما بین فراق از میان بر خیزد

باباافضل کاشانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

دل برای تو ز جان برخیزد

جان به عشقت ز جهان برخیزد

در دل هر که نشینی نفسی

ز غمت جان ز میان برخیزد

مرد درد تو درین ره آن است

[...]

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۴۶

 

گر دل نفسی از سر جان برخیزد

غمهای نشسته بی کران برخیزد

آن دم که تو با گناهِ خود بنشینی

با این همه غصّه از میان برخیزد

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۱

 

در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد

همچو سرو این تن من بی‌دل و جان برخیزد

من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم

چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد

چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۳

 

بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

خوشتر از جان چه بود؟ از سر آن برخیزد

بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد

از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد

بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

شاها کرمت از پی آن برخیزد

تا رسم تکبر زمیان برخیزد

لیکن تو به نفس خود جهان دگری

عاقل نپسندد که جهان برخیزد

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

اول سخنم چو از زبان برخیزد

واول حرفم چو از بیان برخیزد

یا نام تو یا نامه به نام تو بود

گر برسرم از تیغ جهان برخیزد

مجد همگر
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

عاشق اول ز سر جان و جهان برخیزد

آنگه اندر پی آن راحت جان بر خیزد

جان و جانان نشود هر دو میسر با هم

هر که این میطلبد از سر آن بر خیزد

در ره عشق کسی گرم روی داند کرد

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

چون سوز غم تو از جهان برخیزد

از هستی ما نام و نشان برخیزد

برخاک سر کوی تو رفتیم بباد

تا خود چه غبار ازین میان برخیزد

خواجوی کرمانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد

جان چه باشد ز سر هر دو جهان برخیزد

عاشق سوخته گر بر سر خاکش گذری

از لحد نعره زنان رقص کنان برخیزد

در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴

 

چشم مست تو گر از خواب گران برخیزد

سبک از هر طرفی فتنه دوان برخیزد

کر کلاله ز گل چهره براندازی باز

ناله از جان و دل پیر و جوان برخیزد

سر و بالای تو گر سوی چمن میل کند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول

 

آن روز دل غم جهان برخیزد

رنگ غم از آیینه ی جان برخیزد

کاین تیره غبار آسمان بنشیند

وین توده ی خاک از میان برخیزد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول

 

آن روز دل غم جهان برخیزد

رنگ غم از آیینه ی جان برخیزد

شیخ بهایی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

با تیغ تو جنبش از جهان بر خیزد

گردون بنشیند و زمان برخیزد

جز تیغ نماندکس دراین ملک دو روی

وقت است که او هم زمیان برخیزد

میرداماد
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

گل به غفلت ز گلستان جهان برخیزد

غنچه از خواب در ایام خزان برخیزد

گر سبک می روم از بزم تو بیرون چه عجب

گرد هر طور که بنشست چنان برخیزد

جسم خاکی ست غباری که میان من و اوست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۵

 

منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد

هر که شب سیر خورد صبح گران برخیزد

شکر هنگام شکایت به زبان می آرم

سبزه از آتش من جای دخان برخیزد

پرده بردار ز رخسار که چون طوطی مست

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ما مصیبت زدگان را چه تواضع به ازین

که به هر جا بنشینیم، فغان برخیزد!

بس که درد از گل هجران تو بردیم به خاک

سبزه از تربت ما ناله کنان برخیزد

طغرای مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد

کف زنان، جامه دران، رقص کنان برخیزد

پردهٔ دیده حجاب است میان من و دوست

خرّم آن روز که این هم ز میان برخیزد

خوار و پامال تر از سایهٔ افتاده منم

[...]

حزین لاهیجی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد

بزن آتش که شنیدن ز میان برخیزد

می رمی از من و خلقی به گمانست ز تو

بی محابا شو و بنشین که گمان برخیزد

گر دهم شرح عتابی که به دلها داری

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode