گنجور

 
جهان ملک خاتون

پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد

جان چه باشد ز سر هر دو جهان برخیزد

عاشق سوخته گر بر سر خاکش گذری

از لحد نعره زنان رقص کنان برخیزد

در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب

با کنار آی که آن هم ز میان برخیزد

چند در خواب رود بخت من شوریده

وقت آنست که از خواب گران برخیزد

ستم هجر تو زین روی که عالم بگرفت

ترسم آشوب از این دور زمان برخیزد

پای شمشاد ز شرم تو بماند در گل

در چمن گر قد سرو تو چمان برخیزد

ترک وصلت نکنم تا بودم جان در تن

ور به یکباره ام امید ز جان برخیزد

فتنه برخیزد ار آن گلبن نو بنشیند

سرو بنشیند ار آن سرو روان برخیزد

شمّه ای گر ز غم حال جهان برخیزد

ای بسا نعره که از پیر و جوان برخیزد