گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

[...]

۶ بیت
خاقانی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد

ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد

میان ما و شما وعده ی کناری بود

تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد

بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک

[...]

۸ بیت
حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

چشمم چو بر آن رسته دندان افتاد

از دیده من گوهر غلطان افتاد

دندانش بقطره های شبنم ماند

کاندر دهن غنچه خندان افتاد

۲ بیت
ابن یمین
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۳

 

چه فتنه ای ست که ناگاه در جهان افتاد

چه آتشی ست که اندر نهاد جان افتاد

دل از میان غمت بر کنار بود ولیک

به آرزوی کنار تو در میان افتاد

گل از خجالت رخسار تو برآمد سرخ

[...]

۷ بیت
جلال عضد
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد

که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد

ز مهر روی توأم آتشیست در سینه

که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵

 

آتشی در نهاد جان افتاد

جان بیچاره در فغان افتاد

شمع عشقش چو بر کشید علم

سوخت پروانه پرزنان افتاد

عقل مخمور منع ما می کرد

[...]

۹ بیت
شاه نعمت‌الله ولی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

شوخ من گرچه نکته‌دان افتاد

لیک بسیار بدگمان افتاد

۱ بیت
هلالی جغتایی
 

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او

 

بلبل نه چمن قدس ز الحان افتاد

بیت معمور سخن حیف که ویران افتاد

خامه ها یکقلم از آتش محرومی سوخت

زین سموم اجل آتش به نیستان افتاد

گل همه کف شد و زد دست تأسف بر سر

[...]

۱۱ بیت
کلیم
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

به بزم دوش حدیث تو در میان افتاد

چو شمعم آتش غیرت در استخوان افتاد

فغان بی‌اثر از طاق دل، اسیر ترا

چو شاخ بی‌ثمر از چشم باغبان افتاد

فتاد بر سر هم دل چو صید، روز شکار

[...]

۱۰ بیت
قدسی مشهدی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد

کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد

ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود

مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد

دل مراست تمنای قوت آهی

[...]

۸ بیت
سحاب اصفهانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

به بند پرسش حالم نمی توان افتاد

توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد

فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز

نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد

من آن نیم که بتانم کنند دلجویی

[...]

۱۱ بیت
غالب دهلوی