گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آتشی در نهاد جان افتاد

جان بیچاره در فغان افتاد

شمع عشقش چو بر کشید علم

سوخت پروانه پرزنان افتاد

عقل مخمور منع ما می کرد

مست می رفت در مغان افتاد

هر که از چشم ما فتاد فتاد

نه دو روزی که جاودان افتاد

سرو قدی که سر ز ما پیچد

در چمن قدش از میان افتاد

مرغ دل دید دانهٔ خالش

باز در دام زلف از آن افتاد

ناوک آه عاشق سرمست

هر چه انداخت بر نشان افتاد

از لب او حدیث می گفتم

سخنم ناگه از دهان افتاد

سیدم اوفتاد مستانه

چه توان کرد آن چنان افتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

[...]

هلالی جغتایی

شوخ من گرچه نکته‌دان افتاد

لیک بسیار بدگمان افتاد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه