مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات
سوری که در او هزار جان قربان است
چه جای دهلزنان بیسامان است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
تا ظن نبری که عشق در نقصان است
یا بی تو دل مرا سر و سامان است
از بیم زبان دشمنان خاموشم
ورنه غم از آنچه بود صد چندان است
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
دستی که هزار درد را درمان است
بر بربستی وزان دلم حیران است
یعنی که ضمان روی خلق منم
بر سینه اگر دست نهادی زان است
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
این باد بهار بوستان است؟
یا بوی وصالِ دوستان است؟
دل میبرد این خط نگارین
گویی خط روی دلستان است
ای مرغ به دام دل گرفتار
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
این خط شریف از آن بنان است
وین نقل حدیث از آن دهان است
این بوی عبیر آشنایی
از ساحت یار مهربان است
مهر از سر نامه برگرفتم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۸
مرغِ بریان به چشمِ مَردمِ سیر
کمتر از برگِ تَرّه بر خوان است
وآنکه را دستگاه و قوَّت نیست
شلغمِ پخته، مرغِ بریان است
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۴
کای فرومایه، این چه دندان است؟
چند خایی لبش؟ نه اَنبان است
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۶
اگر کشوَرخدایِ کامران است
وگر درویشِ حاجتمندِ نان است
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۱
خواجه در بند نقش ایوان است
خانه از پایبند ویران است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد میگفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقربتر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شبافروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شبافروز را
آن جهان عکس نور ایشان است
گرچه بیجسم آن جهان جان است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان
نیستییی که هست خود آن است
اصل هر جسم و مایهی جان است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان
جان به جانان رود اگر جان است
جان کز او نیست باد انبان است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۰ - باز گستاخی و حسد کردن مریدان بعد از آنکه توبه و استغفار کرده بودند
دشمن جانتان چو شیطان است
نبود ایمن آنکه انسان است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۵ - در بیان آنکه آرام گرفتن مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز با شیخ صلاح الدّین زرکوب قدس اللّه روحه العزیز و از طلب شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره باز آمدن و فواید پر موائد بردن مریدان از صحبت هر دو و حسودی بعضی چنانکه در حق مولانا شمس الدین تبریزی داشتند و دشمنی آغاز کردن
چون خدا مر مرا نگهبان است
حارس و حافظ تن و جان است