بسی باره و هدیه‌ها یافتیم

ز هر کشوری تیز بشتافتیم

که ما در بیابان خبر یافتیم

بدان آگهی تیز بشتافتیم

شکمش هم آن گه که بشکافتیم

یکی زنده ماهی دراو یافتیم

باز جهان خرم و خوش یافتیم

زی سمن و سوسن بشتافتیم

زلف پریرویان برتافتیم

دل ز غم هجران بشکافتیم

همی باز گردید، چون یافتیم

ز چین ما بدین کار بشتافتیم

که ما تاج و تخت از شما یافتیم

از ایران چو بر جنگ بشتافتیم

ولیکن نه چندانک ما یافتیم

چو اندر پی شاه بشتافتیم

به مغلوب و غالب چو بشتافتیم

در آن فتح غالب تو را یافتیم

به نعل ستوران درش یافتیم

به سختیش از آن نعل برتافتیم

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم

کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم

چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم

ما هزاران گم شده زو یافتیم

چون به خدمت سوی او بشتافتیم

یافت شد واندر فرح در بافتیم

مژدگانی ده که گوهر یافتیم

سواران دشمن چو دریافتیم

پیاده سپر در سپر بافتیم

به تیر و سنان موی بشکافتیم

چو دولت نبد روی بر تافتیم

درین پرده یک عقده نشکافتیم

به هیچ از همه روی برتافتیم

روی نمودی و تو را یافتیم

روی ز غیر تو دگر تافتیم

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم

با توسن خیال به هر سو شتافتیم

از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم

دلبر نشسته در دل و ما بی‌خبر از او

بیهوده کوه و دشت و بیابان شتافتیم

گفتیم ترک صحبت ابنای روزگار

[...]

وآنکه بحر از بهرتان بشکافتیم

روی از فرعونیان برتافتیم