به هر مهره‌ای حقه‌بازی کنم

به واماندِ خود چاره‌سازی کنم

توانم که گردن‌فراز‌ی کنم

به شمشیر با شیر بازی کنم

تا کی و کی دست‌درازی کنم؟

با سر خود بین که چه بازی کنم

هر شبی بر جان کمین‌سازی کنم

بر سر کوی تو جان‌بازی کنم

بخت گویم نیست تا پیش تو سربازی کنم

تو به جان چوگان زنی، گر من سراندازی کنم

پوستی دارم که در وی نقد هستی هم نماند

با خریداران غم چون کیسه پردازی کنم؟

با خیالت جان به یک تن، کی روا باشد که من

[...]

بگو تا دمی خرقه بازی کنم

به می دلق خود را نمازی کنم

کی دهد دستم که در پایت سراندازی کنم

تو زنی چوگان و من چون گوی سربازی کنم

نکته ای زان لب بگو تا برفشانم جان و دل

گوهری فرمای تا من کیسه پردازی کنم

گر گدا خوانی مرا بی شک به سلطانی رسم

[...]

که تا وَجد را کارسازی کنم،

به رقص آیَم و خِرقه‌بازی کُنم؛

وقت آن آمد که پروازی کنم

وز کریمان عزم شیرازی کنم

در هوای وصل پروازی کنم

خویش را با یار دمسازی کنم

تا دل اندیشه گدازی کنم

نامه معراج طرازی کنم

همان به که دامن نمازی کنم

به ساقیّ خود عشق بازی کنم

که از سایه اش سرفرازی کنم

که از میوه اش جان نوازی کنم

چه با خار او دست یازی کنم

چه با زاغ آن نوحه سازی کنم؟!

تا به گلزارش نواسازی کنم

با دگر مرغان هم‌آوازی کنم

ای خدا شوری که جان بازی کنم

همتی ده تا سراندازی کنم

ای دبیر حضرت ای میری که ذکر خیر تو

آشکارا نزد ترک و دیلم و تازی کنم

آن شنیدم کاین رهی دیری است کاندیدا شده

گر چنین باشد سزد شوخی و طنازی کنم

لفظ کاندیدا چو می باشد به معنی نامزد

[...]

شدم تا به مسجد نمازی کنم

بر پاک یزدان نیازی کنم