اگر بخت یکباره یاری کند

بر او طبع من کامگاری کند

وگر اسپ در کشت‌زاری کند

ور آهنگ بر میوه‌داری کند

ور آهنگ بر میوه‌داری کند

وگر ناپسندیده کاری کند

که لشکر کشد شهریاری کند

به پیش سواران سواری کند

چو خرسند بد خوب کاری کند

چو خشم آیدش بردباری کند

کزین زردپوشم بیاری کند

بمن بر کنون بخت زاری کند

همی در جهان شهریاری کند

به مردم بر از کینه خواری کند

ای خداوندی که پیش لطف خاک پای تو

آب حیوان از وجود خویش بیزاری کند

پای باست زین اگر بر خنگ ایام افکند

فتنه نتواند که در ظلمش ستمکاری کند

روی هر خاکی که از موزه‌ت جمالی کسب کرد

[...]

تهی‌دست کاو مایه‌داری کند

چو لنگی است کاو راهواری کند

تن ناتوان کی سواری کند

سلیح شکسته چه یاری کند

زبان به که او کام‌داری کند

چو کامش رسد کامگاری کند

به هر بیم‌گاهی حصاری کند

ز بهر سرانجام کاری کند

به هرچه‌ش رسد سازگاری کند

فلک بر ستیزنده خواری کند

کسی را که این ساز یاری کند

طرب با دلش سازگاری کند

شاه دنیا گر وفاداری کند

یک زمان دیگر گرفتاری کند

بخت کو؟ تا عزم بیداری کند

یا مرا در عشق او یاری کند

هر که خود بی امر او کاری کند

خویشتن را مرده برداری کند

گر بموری قصد غمخواری کند

خویشتن را سرنگوساری کند

هر که آهنگ سبکساری کند

از وی آب روی بیزاری کند

شاه دنیا گر وفاداری کند

یکدمی دیگر گرفتاری کند