چون نیست، هیچ مردی، در عشق، یار ما را،

سجاده، زاهدان را؛ درد و قُمار، ما را.

جایی که جانِ مردان باشد —چُو گویْ— گَردان،

آن نیست جایِ رندان؛ با آن، چه کار ما را؟

گر ساقیانِ معنی با زاهدان نِشینند،

[...]

کنون چون اوفتاد این کار ما را

خداوندا بما مگذار ما را

چو از ما اوفتاد این کار ما را

خداوندا بما مگذار ما را

کنون بنویس مر اسرار ما را

نگهدارش تو این گفتار ما را

اگر امروز این اسرار ما را

حقیقت بشنوی گفتار ما را

جمال خویش کن اظهار ما را

بکن در عشق برخوردار ما را

تو هستی این زمان اسرار ما را

بگوئی هر زمان گفتار ما را

بگو با عاشقان گفتار ما را

که تا دانند هان اسرار ما را

ز دید ما چنین اسرار ما را

بیان کردی بما گفتار ما را

خبر کن ای ستاره یار ما را

که دریابد دل خون خوار ما را

خبر کن آن طبیب عاشقان را

که تا شربت دهد بیمار ما را

بگو شکرفروش شکرین را

[...]

ز روی تست عید آثار ما را

بیا ای عید و عیدی آر ما را

تو جان عید و از روی تو جانا

هزاران عید در اسرار ما را

چو ما در نیستی سر درکشیدیم

[...]

ز خود رایی تبه شد کار ما را

خداوندا، به خود مگذار ما را

غنوده بخت شد بیدار ما را

مشرّف کرد خواهد یار ما را

بخواه از حضرت دادار ما را

بهمت زین سفر باز آر ما را

از فقر چو نیست عار ما را

با نام نکو چه کار ما را؟

که تا محرم شوی اسرار مارا

بدانی جمله کار وبار مارا

بدین سان رو سیه مگذار ما را

بیار آبی بروی کار ما را

هوایت شد هوس زنار ما را

ازین زنار و بت باز آر مارا

مگذار درین خمار ما را

افسرده و سوگوار ما را

ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی

کز هرچه بود درمان درد است یار ما را

درمانش مخلصان را دردش شکستگان را

شادیش طالبان را غم یادگار ما را