عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
وگر غمزهاش کمین سازد دل از جان دست بفشاند
وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد
چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد
تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی
ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد
به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
هرآن نسیم که ازکوی یار برخیزد
زبوی اودل وجان را خمار برخیزد
دهند گردن تسلیم سروران جهان
بهر قلاده که از زلف یار برخیزد
اسیر عشق برند از قبیلهای عرب
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد
هزار زاری از مرغِ زار برخیزد
به رنگ و بوی تو گر بشکفد گل صدبرگ
هزار ناله ز جان هزار برخیزد
چنان به دیده درآمد خیال نرگس مست
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
جفا کشی که ز بزم تو خوار برخیزد
مرا ببیند و امّیداوار برخیزد
قیاس رشک ازین کن که نیم کشته هجر
ز بزم وصل تو بیاختیار برخیزد
گذشتنت ندهد شوق را چنان تسکین
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
چو از کنار من آن غمگسار برخیزد
غمی به قصد من از هر کنار برخیزد
هجوم رشک مرا بین که بر گذرگاهش
ز دیده آب زنم تا غبار برخیزد
ز رفتن تو به یاد آورم چو طوفانم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۴
زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد
زننگ کفر من مو بر تن زنار برخیزد
بگیر از آتش سوزنده تعلیم سبکروحی
که با آن سرکشی در پیش پای خار برخیزد
به خود چون مار می پیچم زرشک زلف، کی باشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱۴
نگه ز دیده من اشکبار برخیزد
نفس ز سینه من زخمدار برخیزد
هزار میکده خون حلال می باید
که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد
بر آبگینه من گرد راه افشاند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱۵
بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد
که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟
چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است
که گرد من ز ره انتظار برخیزد
اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
به عزم جلوه چو آن گلعذار برخیزد
نشان عافیت از روزگار برخیزد
ز شوق تیر نگنجند آهوان در پوست
به عزم صید چو آن شهسوار برخیزد
اگر به مرده صد ساله بگذری ز لحد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
که میتواند از پیش یار برخیزد؟
نشستهایم که از ما غبار برخیزد
به اضطرار سپردیم خویش را در عشق
بگو ز مجلس ما اختیار برخیزد
دمی که سرمة خطّش نمیکشم در چشم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد
چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد
ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند گاهی
مرا پهلو درد هر نغمه ای کز تار برخیزد
ز بیدادش دلم چون غنچه گر لبریز خون باشد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
بفشه چون ز بناگوش یار برخیزد
خروش بلبل وبوی بهار برخیزد
چه دولت است که در پای خم چو بنشینم
به جلوه، ساقی مشکین عذار برخیزد؟
به این کرشمه که از خاک کشتگان گذری
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد
غبار از آینه تا زنگبار برخیزد
اگر به قلب نظرهای آشنا تازی
هزار ساله ز دل ها غبار برخیزد
شبی که بر کف پایت شود حنابندان
[...]