گنجور

 
ناصر بخارایی

نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد

هزار زاری از مرغِ زار برخیزد

به رنگ و بوی تو گر بشکفد گل صدبرگ

هزار ناله ز جان هزار برخیزد

چنان به دیده درآمد خیال نرگس مست

که چشم یار ز خواب خمار برخیزد

چنان ز روی برانداخت غنچه چادرِ شب

که از لحاف سحرگه نگار برخیزد

به آب دیده نشاند سحاب اگر از باد

میان سنبل و ریحان غبار برخیزد

فدای آب روان باد جان که هر سحرش

ز سبزه تازه نگار از کنار برخیزد

چو گَرد نیست هوائی و بی‌وفای ناصر

که هر زمان ز سر کوی یار برخیزد